طلائی

/talA~i/

لغت نامه دهخدا

طلائی. [ طَ ] ( ص نسبی ) برنگ طلا. زرد براق. صاحب آنندراج گوید: طلائی ؛ رنگ زرد و نسبت آن با عشاق شایع است و هندیان به معشوق نسبت دهند و عجب آنکه محسن تأثیر که به هند نیامده رنگ معشوق را طلائی بسته و این غریب است :
آن رنگ طلائی خط مشکین خواهد
هرجا گل جعفری است با ریحان است.
|| هر رنگ که به زردی و براقی طلا زند.
- زنبور طلائی ؛ زنبور که با رنگ سبز طلائی است.

طلائی. [ طِ ] ( اِخ ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل در 12هزارگزی شمال ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان. جلگه و گرم و معتدل با 101 تن سکنه. آب آن از رودخانه هیرمند. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ فارسی

دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل ۱۲ هزار گزی شمال ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان جلگه - گرم معتدل - سکنه ۱٠۱ تن آب از رودخانه هیرمند - محصول غلات شغل زراعت - راه مالرو .

پیشنهاد کاربران

زرین فام . [ زَرْ ری ] ( ص مرکب ) برنگ زر. طلائی . ( فرهنگ فارسی معین ) .

بپرس