طلائی
/talA~i/
لغت نامه دهخدا
آن رنگ طلائی خط مشکین خواهد
هرجا گل جعفری است با ریحان است.
|| هر رنگ که به زردی و براقی طلا زند.
- زنبور طلائی ؛ زنبور که با رنگ سبز طلائی است.
طلائی. [ طِ ] ( اِخ ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل در 12هزارگزی شمال ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان. جلگه و گرم و معتدل با 101 تن سکنه. آب آن از رودخانه هیرمند. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
زرین فام . [ زَرْ ری ] ( ص مرکب ) برنگ زر. طلائی . ( فرهنگ فارسی معین ) .