طقطق

لغت نامه دهخدا

طقطق. [ طِ طِ / طَ طَ ] ( اِ صوت ) آواز با هم زدن دو چیزسخت. ( غیاث ). آوازی شبیه به صورت طقطق :
بر سر تختی شنید آن نیک نام
طقطقی و های و هوئی شب ز بام.
مولوی.
صدا و آواز هر چیز باشد عموماً و صدای دندان بر هم خوردن را گویند خصوصاً. ( برهان ). به فتح اول و ثالث به وزن و معنی تک تک به فوقانی بمعنی آواز پا و درقوسی آواز بر یکدیگر خوردن دندان و جز آن. ( آنندراج ) :
استخوانها ز لرزه بر تن من
همه طقطق کنان چو دندان است.
کمال اسماعیل.
|| ( اِ ) نوعی از نان. میرزا طاهر وحید در تعریف خباز گوید :
رخش کرد در دلبری چون شتاب
دل از طقطق پای او گشت آب ( ؟! ).
و در تعریف کاغذگر گوید:
چو طقطق بود کاغذ نان او
بر این نان جهانی است مهمان او.
( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

صدای منظم چیزی مانند پا کوبیدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس