طفلی
/tefli/
لغت نامه دهخدا
طفلی. [ طِ ] ( اِ ) درخت مقل است. ( تحفه حکیم مؤمن ).درخت مقل است که دوم نامند. ( فهرست مخزن الادویه ).
طفلی. [ طَ لی ی / طَ ف َ لی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به طَفْل یا طَفَل به معنی خاک رس مخصوص. رجوع به دزی ج 2 ص 49 شود.
فرهنگ فارسی
درخت مقل است درخت مقل است که دوم نامند .
فرهنگ عمید
٢. (حاصل مصدر ) کودکی، خردسالی.
پیشنهاد کاربران
بچگی
طفلی: [ اصطلاح در تداول عامه ]طفلک، طفل بیچاره. بچه ی معصوم
( ( و مادر بزرگ طرف نوه را گرفت . "بچه ام حرف حسابی میزند. طفلی حمید هم به من گفت خاله ، فکر مخارجش نباشید. " ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 19. ) )
( ( و مادر بزرگ طرف نوه را گرفت . "بچه ام حرف حسابی میزند. طفلی حمید هم به من گفت خاله ، فکر مخارجش نباشید. " ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 19. ) )