طفاوی
لغت نامه دهخدا
طفاوی.[ طُ وی ی ] ( اِخ ) ابوالمنذر محمدبن عبدالرحمان طفاوی. از ائمه بصره که از حمید طویل و اعمش و هشام بن عروة و ایوب سجستانی روایت کرده است و احمدبن حنبل و زهیربن حرب و علی بن مدینی و مقدمی و ابوالاشعث احمدبن مقدام عجلی و عمروبن محمد ناقد از وی روایت دارند... علی بن مدینی میگفت وی ثقه است. ابوالمنذر بسال 187هَ. ق. درگذشته است. ( از انساب سمعانی برگ 371 ).
طفاوی. [ طُ وی ی ] ( اِخ ) ابوالمهلب هدیم بن عثمان بن عیسی بن هدیم بن عتیق طفاوی. از مردم بصره بوده است. اواز بندام بن مسکین و عبادةبن زادان و ابوهلال راسی و حمادبن سلمة و قاسم بن فضل حدانی و عبدالعزیزبن مسلم روایت دارد و ابوزرعه و ابوحاتم رازیان و گروه دیگری از وی روایت کرده اند. ( از انساب سمعانی برگ 371 ).
طفاوی. [ طُ وی ی ] ( اِخ ) ابوالهول عطیة طفاوی. از تابعین بصره بوده است که از ابوعمر روایت کرده است و سلیمان تمیمی و خالد الحذا و عوف اعرابی از او روایت دارند. ( از انساب سمعانی برگ 371 ).
طفاوی. [ طُ وی ی ] ( اِخ ) عبداﷲبن عیسی طفاوی. از مردم بصره بوده که در بغداد سکونت گزیده است و در آنجا از پدرش حدیث کرده است. وی از عاصم و یوسف بن عطیه صفار و عبیداﷲبن سمیطبن عجلان سماع دارد و ابراهیم بن عبداﷲبن جنید و حاتم بن لیث جوهری وعبداﷲبن احمدبن ابراهیم دورقی و ابوبکربن ابی الدنیااز او روایت کرده اند. ( از انساب سمعانی برگ 371 ).
طفاوی. [ طُ وی ی ] ( اِخ ) مدرک بن عبدالرحمان طفاوی. از مردم بصره بوده و از حمیدطویل روایت کرده است. ( از انساب سمعانی برگ 371 ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید