طفال
لغت نامه دهخدا
طفال.[ طَ ] ( ع اِ ) طُفال. گل و لای خشک. ( منتهی الارب ).
طفال. [ طُ ] ( ع اِ ) طَفال. گل و لای خشک. ( منتهی الارب ). طین یابس. ( فهرست مخزن الادویه ).گل خشک. ( منتخب اللغات ).
طفال. [ طَف ْ فا ] ( ع ص ) سمعانی آرد: این نسبت بر کسانی اطلاق شود که فروختن «طفل » را پیشه سازند و طفل نوعی گِل است که آن را میخورند. و در اصل لغت آن را «طفل سیاه » نامند، چه گِلی را که میخورند بعلت برشته کردن سیاه میشود و در کشور مصر فروشنده این نوع گِل را طفال میخوانند. ( انساب سمعانی برگ 37 ).
طفال. [طَف ْ فا ] ( اِخ ) ابوالحسن محمدبن حسین بن احمدبن سری بن مقری بن طفال ، از مردم مصر. شیخی ثقه و صدوق بوده احادیث بسیار روایت کرده است. وی از ابوطاهر احمدبن عبداﷲبن نصر قاضی ذهلی و ابوالحسن بن جویه و ابومحمد حسن بن رسق عسکری که از اهالی مصر بوده سماع کرده و ابوبکر محمدبن اسماعیل بن احمد کسبی و ابوالفتح نصربن حسن بن قاسم سکنی و ابومحمد عبدالعزیزبن محمدبن محمد نخشبی حافظ از وی روایت دارند و ابومحمد حافظ نام وی را در معجم شیوخ خویش یاد کرده و گفته است وی در اصل از نیشابور بوده و پدرش در مصر سکونت گزیده و او در مصر متولد شده است... ( از انساب سمعانی برگ 37 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید