به دل کین همی داشت [ گرزم ] ز اسفندیار
ندانم چه شان بود ز آغاز کار
هر آنجا که آواز او آمدی
از او زشت گفتی و طعنه زدی.
دقیقی ( از شاهنامه ).
ما را بدان لب تو نیاز است در جهان طعنه مزن که با دو لب من چرا چخی.
کسائی.
چه زنی طعنه که با هیزان هیزند همه که توئی هیز و توئی مسخره و شنگ و مشنگ.
خطیری.
به یتیمی و دوروئیت همی طعنه زنندنه گل است آنکه دوروی و نه دُر است آنکه یتیم.
اسکافی ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389 ).
چند زنی طعنه باطل که تومرتبت یاران را منکری.
ناصرخسرو.
طعنه چه زنی مر مرا بدان کم از خانه براندند اهل عصیان.
ناصرخسرو.
ز رغم آنکه به خاقانی تو طعنه زنندغم تو شادی من شد که شادمان بادی.
خاقانی.
ای طعنه زده به دیگرانم در کاهش جان من فزوده.
خاقانی.
بر طرز عنصری رَوَد و خصم عنصری است کاندر قصیده هاش زند طعنه های چست.
خاقانی.
از دست عشق چون به سفالی شراب خوردطعنه نخست در گهر جام جم زند.
خاقانی.
مرا طعنه مزن در عشق فرهادبه نیکی کن غریب مرده را یاد.
نظامی.
چه طعنه زنی مرا که من نیزدر سوختنم به بی قراری.
عطار.
که صواب این است و راه این است و بس کی زند طعنه مرا جز هیچکس.
مولوی.
آنکه میلرزد ز بیم رد اوآنکه طعنه میزند بر جد او.
مولوی.
طعنه بر عیب دیگران مزنید.( گلستان ).
همه حمال عیب خویشتنیم طعنه بر عیب دیگران چه زنیم.
سعدی.
یاسمین روئی که سرو قامتش طعنه بر بالای عرعر میزند.
سعدی.
چون صدف پروردم اندر سینه دُرّ معرفت تا به جوهر طعنه بر دُرهای دریائی زدم.
سعدی.
طعنه برحیرت سعدی نه به انصاف زدی کس چنین روی نبیند که نه حیران ماند.
سعدی.
به طعنه ای زده باد آنکه بر تو خواهد بدکه بار دیگرش از سینه برنیاید وای.
سعدی.
بیشتر بخوانید ...