از آتش طعمه خواهم داد دل را
چو دل خرسند شد گو خاک خور تن.
خاقانی.
ناگزیر است مرا طعمه موران دادن گر نه موران به سر کان شدنم نگذارند.
خاقانی.
آسمان هر دم کشد و آنگه دهدکشتگان را طعمه اجرام خویش.
خاقانی.
هجر توام که خون جگر طعمه می دهدگر تو به خوان وصلش مهمان نمیکنی.
خاقانی.