طعان. [ طِ ] ( ع مص ) نیزه زدن با یکدیگر. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ). مطاعنه. ( زوزنی ) : نه مرد شرابی که مرد ضرابی
نه مرد طعامی که مرد طعانی.
منوچهری.
چو باد و خاک نجوئی مگر شتاب و درنگ چو رمح و سیف ندانی مگر طعان و ضراب.
مسعودسعد.
چه مرکبان را بر هم زند طرید و نبردچه سرکشان را در هم کند طعان و ضراب.
مسعودسعد.
چرخ بدوزد چو تیر صبح بسوزد چو مهررمح تو گاه طعان تیغ تو گاه ضراب.
خاقانی.
در علمش میر نحل ، نیزه کشیده چونخل غرقه صد نیزه خون اهل طعان و ضراب.
خاقانی.
|| عیب کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( ص ، اِ )نیزه زنندگان ، به این معنی جمع طاعن است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).