طعان

لغت نامه دهخدا

طعان. [ طَع ْ عا ] ( ع ص ) بسیار نیزه زننده. || بسیار طعن کننده و عیبجوی مردم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و منه الحدیث : لایکون المؤمن طعاناً؛ ای فی اعراض الناس. ( منتهی الارب ). بسیار طعنه زن. رجل ٌ طعان ٌ؛ آنکه مردمان را بد گوید. ( مهذب الاسماء ).

طعان. [ طِ ] ( ع مص ) نیزه زدن با یکدیگر. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ). مطاعنه. ( زوزنی ) : نه مرد شرابی که مرد ضرابی
نه مرد طعامی که مرد طعانی.
منوچهری.
چو باد و خاک نجوئی مگر شتاب و درنگ
چو رمح و سیف ندانی مگر طعان و ضراب.
مسعودسعد.
چه مرکبان را بر هم زند طرید و نبرد
چه سرکشان را در هم کند طعان و ضراب.
مسعودسعد.
چرخ بدوزد چو تیر صبح بسوزد چو مهر
رمح تو گاه طعان تیغ تو گاه ضراب.
خاقانی.
در علمش میر نحل ، نیزه کشیده چونخل
غرقه صد نیزه خون اهل طعان و ضراب.
خاقانی.
|| عیب کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( ص ، اِ )نیزه زنندگان ، به این معنی جمع طاعن است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

نیزه زدن به یکدیگر، بسیارنیزه زننده بدشمن، بسیارسرزنش کننده
( مصدر ) نیزه زدن با یکدیگر .
نیزه زدن با یکدیگر . یا عیب کردن

فرهنگ معین

(طَ ) [ ع . ] (مص م . ) نیزه زدن به یکدیگر.

فرهنگ عمید

نیزه زدن.

پیشنهاد کاربران

بپرس