طرقیدن. [ طَ رَ دَ ] ( مص ) ترکیدن : خدای عز و جل به عظمت خویش امر خویش بر کوه افکند و از هیبت خدای عز و جل بطرقید و شش پاره شد و از زمین به زمین حجاز افتاد. ( ترجمه طبری بلعمی ). جرجیس برفت و آهنگ آن بتخانه کرد، پس چون درآمد آنهمه بتان را گفت همه در پیش من بروی افتید، بتان همه بروی درافتادند، و طراقی از افلون [ نام بت بزرگ ] برآمد و زمین بطرقید و آن بتان به زمین فروشدند. ( ترجمه طبری بلعمی ). گفت خداوند را بر منظر باید نشست و یحیی و پسرانش و دیگر بندگان را بنشانند و بایستانند، تا هدیه ها پیش آرند و دلهای آل برمک بطرقد. ( تاریخ بیهقی ). و از جبن این حاجب را زهره بطرقید. ( تاریخ بیهقی ). و گاه باشد که بسبب عظیمی آماس پلک بطرقد و خونی رقیق بپالاید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اندر طرقیدن پاشنه و انگشتان پای. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و اگر سوءالمزاج خشک باشد پیوسته لبها میطرقد و پوستکهاء باریک از وی برخیزد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). حق تعالی بیواسطه به دلش فروگفت که ای رابعه در خون هیجده هزار عالم میشوی ، ندیدی که موسی دیدار خواست ، چند ذره تجلی به کوه افکندیم ، به چهل پاره بطرقید، اینجا به اسمی قناعت کن. ( تذکرةالاولیاء عطار ). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 167 شود.
فرهنگ فارسی
ترکیدن ترکیدن خدای عزول بعظمت خویش امر خویش بر کوه افکند و از هیبت خدای عزوجل بطرقید و شش پاره شد و از زمین بزمین حجاز افتاد .