طرفداران ز سقسین تا سمرقند
به نوبتگاه درگاهش کمربند.
نظامی.
طرفدار مغرب به مردانگی قدرخان مشرق به فرزانگی.
نظامی.
طرفها به شاهان گرفتار کن به هر سو یکی راطرفدار کن.
نظامی.
خرامان شده خسرو خسروان طرفدار چین در رکابش روان.
نظامی.
طرفدار چون شد به فرمان توطرف بر طرف هست ملک آن تو.
نظامی.
|| جاگیردار. زمین دار. ( برهان ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) : صفدر و بر ستاره صفدارت
باج شاهان خورد طرفدارت.
طالب آملی.
|| جانب دار. آنکه جانب کسی نگه دارد. حامی : مانند یک نفر طرفدار و خبره صنعت شناس به او نگاه کرد. ( سایه روشن صادق هدایت ص 16 ).