طرف

/taraf/

مترادف طرف: جانب، جهت، حاشیه، سمت، سو، صوب، عرض، قبل، کران، کرانه، کنار، ناحیه، حریف، معارض، فلانی، مخاطب، حدود، حوالی، گاه، وقت، هنگام، مورد، محل، منطقه، شهر، سرحد، مرز، رو، سطح، ور | چشم، گوشه چشم، مژه، نیم نگاه، انتها، کناره، پایان، منتها، بهره، سود، نفع، نتیجه، لحظه، آن، لمحه، جانب، سو، جهت | کرانه، کناره، جانب، سو، سمت، طرف، اقلیم، ناحیه، منطقه

برابر پارسی: سو، ور، کنار، پهلو، کناره، سوی

معنی انگلیسی:
hand, flank, part, side, party, opponent, direction, end, extremity, contact, date, way, ways_

لغت نامه دهخدا

طرف. [ طَ ] ( ع اِ ) چشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). منه قوله تعالی : لایرتد الیهم طرفهم. ( قرآن 43/14 ). و قال اﷲ تعالی : قبل ان یرتد الیک طرفک. ( قرآن 40/27 ). و هو اسم جامع للبصر، لایثنی ولایجمع و قیل جمعه اطراف. ( منتهی الارب ) :
اینهمه جوها ز دریایی است ژرف
جزو را بگذار و بر کل دار طرف.
مولوی.
گر بمعنی رفت ، غافل شد ز حرف
پیش و پس یک دم نبیند هیچ طرف.
مولوی.
خویشتن افکند در دریای ژرف
که نیابد حد آن را هیچ طرف.
مولوی.
کسی کو روی گل بیند به طرفا طرف نندازد
کسی کو توتیا یابد، کشد در دیده خاکش را.
بدر جاجرمی.
|| مژه. || گوشه و کنار چشم. ( برهان ). || در دو نسخه خطی مهذب الاسماء متعلق به کتابخانه مؤلف طرف بمعنی آسیرک آمده و در نسخه سوم ایضاً متعلق به کتابخانه مؤلف اسبرک. || پشک :
فان تسلم الهلبا من الطرف لم یزل
بنجران منها قبة و عروش.
؟
الهلبا جنس من البرّ. ( منتهی الارب ) . || جوانمرد. ( منتهی الارب ). || معرب ترف است که به ترکی قراقروت نامند که رُخبین باشد. ( فهرست مخزن الادویه ). || منتها و پایان هر چیزی. ( منتهی الارب ). انتهاء. || طرف در لغت نهایت باشد، تثنیه آن طرفان و جمع اطراف ، و معنی طرف صباحی و طرف مسائی در ذکر معنی عرض وراب خواهدآمد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| ( اِخ ) منزلی است از منازل قمر و آن دو ستاره است درمقدم جبهه که عین الاسد نامندش بدان جهت که هر دو چشم اسد است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عین الاسد. منزلی از منازل قمر و آن دو ستاره است در پیش جبهه منزل نهم است از منازل ماه پس از نثره و پیش از جبهه و آن دو ستاره است بر گردن اسد و عرب آن را بر دو چشم اسد شمارد. طرفة. بیرونی در التفهیم آورده : طرف ای چشم شیر و دو ستاره اند میان ایشان چند ارش بدیدار، یکی ازصورت اسد است ، و دیگر بیرون از وی. ( التفهیم فارسی چ همائی ص 109 ). از منازل قمر است و آن دو ستاره خفی است که در پیش جبهه به یکدیگر مقترنند و آنها را ازاین رو بدین نام خوانده اند که موقع آنها به منزله موقع دو چشم شیر است و در روبروی آنها شش ستاره کوچک است که عرب آنها را اشفار مینامد و از این شش ستاره دو عدد آنها در نسق و به موازات طرف اند و چهار عدددیگر در مقدم آن باشند. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 158 ). و رجوع به طرفان شود. || طرف در اصطلاح هیئت و علم فلک ، عبارت است از برج سرطان.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

منزل نهم از منازل قمر پس از نثره و پیش از جبهه و آن دو ستاره است در مقدم گردن و اسد و عرب آنرا عین الاسد نام داده (بدان جهت که آنرا بر دو چشم اسد شمارد . )
۱ - ( اسم ) چشم . ۲ - مژه . ۳ - گوشه و کنار چشم . ۴ - نگاه از گوشه چشم . یا طرف دامن . گوشه دامن . یا طرف کلاه . گوشه کلاه کلاه گوشه . ۵ - کناره پایان چیزی . ۶ - منتهی و پایان هر چیز انتها . ۸ - برج سرطان . ۹ - کلیچه کمر که برای آرایش بندند کمربند . ۱٠ - ( مصدر ) بر یکدیگر نهادن پلکها را چشم بر هم زدن . ۱۱ - برگردانیدن چیزی را رد کردن .
مرد کریم الطرفین یا جوانمرد و کریم

فرهنگ معین

(طَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جانب ، کرانه . ۲ - سوی ، جهت . ۳ - (عا. ) نزدیک به زمان خاصی یا حوالی آن . ۴ - فرد شناخته شده و غایبی میان دو یا چند نفر، یارو. ۵ - پاره ، جزء. ۶ - ناحیه ، منطقه .
(طَ رْ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) چشم ، گوشة چشم . ۲ - نگاه از گوشة چشم . ۳ - پایان و کنارة چیزی . ۴ - در فارسی به معنی کمربند و بند طلا یا نقره که بر کمر بندند هم گفته شده .
(طُ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ طرفه ، چیزهای تازه و عجیب .

فرهنگ عمید

= طریف
= طُرفه
۱. اسب نجیب و اصیل.
۲. [قدیمی] آن که از پدر و مادری نجیب و بزرگوار باشد، نیکوتبار، کریم الطرفین.
۱. چشم یا گوشۀ چشم.
۲. جانب، سو، جهت.
۳. بهره، فایده.
۴. منتهی و پایان هرچیز، گوشه وکنار: طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن.
۵. کمربند.
۶. گُل کمر.
۷. بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند: تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی: ۳۳۴ )، مانا که رخم زرین کردی ز فراقت / کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر (مسعودسعد: ۵۶۰ ).
* طرف بستن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] فایده بردن، بهره بردن: به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ: ۶۳۳ )
۱. جانب، سو، جهت.
۲. کرانه، کناره و پایان چیزی.
٣. ناحیه.
٤. [عامیانه] شخص مقابل.
٥. [قدیمی] اطراف.
٦. [قدیمی] مقدار، قسمت، یا پاره ای از هرچیز.
٧. [قدیمی] سرحد، مرز.

واژه نامه بختیاریکا

تَک؛ وَر؛ لا؛ نری؛ ری ور راست؛ با؛ وا؛ باد؛ بارت؛ بال؛ پَر؛ پَهلی؛ تا؛ تِی؛ راست؛ ری؛ کِل

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی طَّرْفِ: نگاه و چشم برگرداندن - جانب (قاصرات الطرف کنایه است از این که : نگاه کردن آنان با کرشمه و ناز است و بعضی از مفسرین گفتهاند : حوریان فقط به همسران خود نگاه میکنند ، و آن قدر ایشان را دوست میدارند که نظر از ایشان به دیگر سو ، نمیگردانند و منظور از "یَن...
معنی جَبِین: یکی از دو طرف پیشانی
معنی طَرَفَیِ: دو سو - دو طرف
معنی جَانِبَ: جهت - ناحیه - طرف -پهلو
معنی جَنَفاً: انحراف - انحراف دوقدم به طرف خارج
معنی قَبْضاً: گرفتن چیزی و کشیدن آن به طرف خویش
معنی مَعْکُوفاً: بازداشت شده (اسم مفعول از مصدر عکوف به معنی اقامت در یکجا و ممنوع شدن از رفتن به این طرف و آن طرف است)
معنی مُّذَبْذَبِینَ: متحیروسرگردانان (مذبذب بودن هر چیزی به معنای آمد و شد کردن آن بین دو طرف است بدون اینکه آن چیز تعلق و وابستگی به یکی از آن دو طرف داشته باشد . و این خود صفت منافقین است که بین مؤمنین و کفار آمد و شد دارند ، نه به کفار بستگی و تعلق دارند و نه به مؤمنی...
معنی خَفِیٍّ: پنهان(طَرْفٍ خَفِیٍّ : گوشه چشم)
معنی مُحِیطٌ: احاطه کننده - آن چیز یا آن کسی که درپیرامون دیگری از هر طرف قرار دارد
معنی مُحِیطَةٌ: احاطه کننده - آن چیز یا آن کسی که درپیرامون دیگری از هر طرف قرار دارد
معنی مَّقْبُوضَةٌ: گرفته شده ( قبض به معنی گرفتن چیزی و کشیدن آن به طرف خویش است)
ریشه کلمه:
طرف (۱۱ بار)

دانشنامه عمومی

دانشنامه آزاد فارسی

طَرْف (Alterf, Altarf)
(یا: طِرفه) ستارۀ لاندا اسد، و ستاره ای در برجِ سرطان، مربوط به نهمین منزل از منازلِ قمر. نیز ← منازل_قمر

جدول کلمات

سو

مترادف ها

abutment (اسم)
مجاورت، زمین همسایه، کنار، زمین سرحدی، طرف، زمین مجاور، حد، نیم پایه، پایه جناحی، مرز، بست دیوار، نزدیکی، اتصال، پشتیبان، سرحد، خرپا، سامان، پشت بند دیوار

side (اسم)
طرف، سمت، کناره، ضلع، سو، پهلو، جنب، جانب

hand (اسم)
طرف، کمک، پیمان، دست، دسته، شرکت، خط، پنجه، پهلو، عقربه، دست خط، دخالت، یک وجب

party (اسم)
طرف، فرقه، قسمت، جمعیت، دسته، مهمانی، بزم، سور، یارو، بخش، فئه، حزب، دسته همفکر، دسته متشکل

direction (اسم)
طرف، مدیریت، جهت، رهبری، سمت، دستور، قانون شرع، قانون کلی، هدایت، مسیر، خط سیر، سو، اداره جهت، راه مسیر

opponent (اسم)
طرف، مخالف، حریف، خصم، عدو، ضد، منازع، طرف مقابل، معارض

region (اسم)
طرف، سامان، فضا، ناحیه، منطقه، بخش، قلمرو، سرزمین، دیار، بوم، محوطه بسیار وسیع و بی انتها

route (اسم)
طرف، راه، سمت، جاده، مسیر، خط سیر، جریان معمولی

area (اسم)
طرف، فضا، حوزه، ناحیه، منطقه، مساحت، سطح، پهنه

flank (اسم)
طرف، جناح، پهلو، تهیگاه

angle (اسم)
طرف، زاویه، گوشه، کنج، قلاب ماهی گیری، تیزی یا گوشه هر چیزی

belt (اسم)
طرف، تسمه، فتق بند، کمربند، باریکه، بند چرمی

suburb (اسم)
طرف، حومه شهر، برون شهر، ناحیه یا منطقهء خارج شهری

half (اسم)
طرف، شریک، نیم، نصف، نیمه، نیمی، نصفه، شقه

opposite party (اسم)
طرف، طرف مقابل

towards (حرف اضافه)
طرف

to (حرف اضافه)
در، نزد، طرف، بر حسب، در برابر، به، بسوی، پیش، بطرف، برای، سوی، تا نسبت به، روبطرف

فارسی به عربی

جانب , جناح , حزب , دعامة , معارض , نصف , ید

پیشنهاد کاربران

Counterpart
طرف به زبان سنگسری
وّر wer
طرف ( بر وزن برف ) به معنی پلک چشم است ، و گاه به معنی نگاه کردن نیز آمده است ، توصیف زنان بهشتی به قاصرات الطرف ( آنها که نگاهی کوتاه دارند ) اشاره به این است که تنها چشم به همسران خود دوخته اند ، فقط
...
[مشاهده متن کامل]
به آنها عشق میورزند و به غیر آنان نمی اندیشند که این از بزرگترین مزایای همسر است ، بعضی از مفسران نیز آن را به معنی حالت خمار بودن چشم که حالت جالب مخصوصی است دانسته اند ، جمع میان این دو معنی نیز بی مانع است . ( تفسیر نمونه ج : 19 ص : 317 )

وقتی می گوییم یک طرف از قرارداد یا شخصی در معامله. مثلا: امکان تخطی از مفاد قرارداد برای هر دو طرف وجود دارد. در اینجا معنای طرف مقابل party است.
واژه طرف یا ترف
معادل ابجد 680
تعداد حروف 3
تلفظ tarf
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) ‹ترپ، ترپه، ترپک› [پهلوی[قدیمی]
مختصات ( تَ رَ ) [ ع . ] ( اِمص . )
آواشناسی tarf
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ کوچک زبان پهلوی
فرهنگ واژه های اوستا
در لری بختیاری
این طرف: چینُو، ایکِل، ایوا، زیوا، زیوالِه، ای دُهُو ( این دهانه )
آن طرف: چُنُو، اُکِل، اُوا، زُوا، زُواله، اُ دُهُو ( آن دهانه )
این طرف تر: چین تر
آن طرف تر: چُن تر
فرد مقابل
طَرَف
این واژه همان " تَرا " در پارسی به مینه ی " آن سو" و پسوند " اَف" است.
بُنابراین : طَرَف = تَرَف یا تَراف
از این پسوند نمونه های دیگر نیز هست
هدف = از هد میاد به مینوی سر، نمونه های دیگر هود، فرهاد، هدایت و. . .
...
[مشاهده متن کامل]

تلف = از تل میاد به مینوی نیشتر یا مرگ، نمونه های دیگر تلنگر، تلنگ، تلمبر، تلاش، تلا، تلیدن، تلکه، تله و. . .

دردانشنامه عمومی شماازپنی طُرُف که ازقبایل عرب خوزستان شرح مبسوطی ارائه دادید، ولی خود معنی کلمه طُرُف را ندارید، چرا ؟لطفا اگرممکن است اقدامفرمائید.
جانب، جهت، حاشیه، سمت، سو، صوب، عرض، قبل، کران، کرانه، کنار، ناحیه، حریف، معارض، فلانی، مخاطب، حدود، حوالی، گاه، وقت، هنگام، مورد، محل، منطقه، شهر، سرحد، مرز، رو، سطح، ور | چشم، گوشه چشم، مژه، نیم نگاه،
...
[مشاهده متن کامل]
انتها، کناره، پایان، منتها، بهره، سود، نفع، نتیجه، لحظه، آن، لمحه، جانب، سو، جهت | کرانه، کناره، جانب، سو، سمت، طرف، اقلیم، ناحیه، منطقه

طَرَف
این واژه همان " تَرا " در پارسی به مینه ی " آن سو" و پسوند " اَف" است.
بُنابراین : طَرَف = تَرَف یا تَراف
تا جاییکه من میدانم بهترین برابر واژه طرف واژگان سو سون و سونت میباشد که ریشه همه از واژه سوی میباشد برای نمونه در سیستانی بجای از طرف تو میگویند از سونت تو
روبرو
زی

در ایل عرب خمسه فارس به قره قروت می گویند
طِرف
زی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس