طرجهالی

لغت نامه دهخدا

طرجهالی. [ طَ ج َ ] ( ص نسبی ، اِ ) ( غضروف... ) غضروفی است ازغضروفهای نای گلو، پیوسته به آن غضروف که نام آن لااسم له است. ( بحر الجواهر ). غضروف مکبی. ( ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به مکبی ( غضروف... ) شود. غضروفی است چون مکبه ( سرپوش ) که بر سر چیزی نهند و طرجهاله نوعی از پنگانهاء روئین است و این را با غضروف لااسم له بند گشادی است و اندر مکبی دو مغاک است و از لااسم له دو زیادت بیرون داشته است به اندازه دو مغاک و هر دو زیادتند اندر هر دو مغاک نشسته ، و آن را رباطی استوار است ، و این مکبی بدین بند گشاد حرکت میکند و به غضروف درقی رسد... و مکبی بر سر درقی و لااسم له چون مکبه نهاده تا طعام بر پشت او بگذرد و به راه طعام فروشوداز بهر آنکه حلقوم که راه دم زدن و آواز دادن است اندر پیش نهاده است و مری که راه طعام و شراب است اندر پیش او نهاده است و طعام و شراب را بر پشت مکبی بباید گذشت تا به مری فرورود، هرگاه که مردم اندر طعام خوردن ناگاه سخنی بگوید، مکبه برداشته شود و حنجره باز شود، اگر چیزی در حلقوم افتد که راه دم زدن است قوت دافعه مردم را به سرفه آرد تا وقتی که آن چیز رانیز بدر اندازد و از بهر آنکه هرچه بر این راه فرورود وی را گذری دیگر نیست که بگذرد مگر که هم از این راه برآید، آفریدگار تبارک و تعالی مکبی را از بهر آن آفرید تا راه حنجره و حلقوم فروگرفته دارد تا چیزی اندر وی نیوفتد. ( ذخیره خوارزمشاهی نسخه خطی مؤلف ص 18 ). و در تشریح میرزا علی آمده : دو غضروف طرجهالی صغیر منشوری مثلث و عموداً بطرف خلف و فوقی حنجره ممتد و در آنها دیده میشود. سطح خلفی عریض مقعر و محل اتصال عضله طرجهالی است. سطح قدامی محدب مقابل عضله درقی طرجهالی و رشته صوت فوقانی است. سطح داخلی که از غشاء مخاطی حنجره مستور است. قاعده این غضروف به غضروف حلقوی پیوسته ، زائده قُدّامی آن محل اتصال رشته صوت تحتانی و از وحشی زائده خلفیی دارد که محل اتصال عضله حلقوی طرجهالی طرفی و خلفی است. رأس که در آن دانه صغیر غضروفیی است که گاهی آزاد و گاهی به غضروف طرجهالی ملتئم و موسوم به غضروف قرنی یا دانه سانترینی است. ( تشریح میرزا علی ص 598 ). فاعلم ان داخل الفم منفذین ، احدهما مجری الهواء، و اولها رأس الحنجرة من ثلاثة غضاریف ، احدها الترس ، مستدیر غیرتام و مقابله غضروف یعرف بالذی لااسم له ، و الثالث یسمی الطرجهان ( ظ: طرجهالة ) ینطبق علیها عند الحاجة. ( تذکره داود ضریر انطاکی ). و رجوع به ترس شود.

فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) یا غضروف طرجهالی . غضروف مکبی .
غضروفی است از غضروف نای گلو پیوسته به آن غضروف که نام آن لااسم له است .

پیشنهاد کاربران

بپرس