نه جان بهر نثار او نه تاب شرمساریها
پس از مردن نیایدکاش بر خاکم ز یاریها
مرابر روی او دیدن نباشد درخور طاقت
عبث با پرده دارم شکوه است از پرده داریها.
امیدوار وصل تو جان داد در فراق
تا کامیاب وصل ترا انتقام چیست.
حلقه بر در آشنا ناکرده در بگشاد دوش
گوئیا پنداشت آن ناآشنا بیگانه ام.
ای جرس رهبر ما گمشدگان چون نشوی
رهزنان را ز کمینگاه خبردار مکن.
جان من آب حیات از غم دهرت نرهاند
زینهار ار عوض باده دهندت نستانی.
( مجمعالفصحاء ج 2 ص 344 ).