ز بیم انتقام وصل یاراز هجر خشنودم
که نتواند فلک یک لحظه هرگز با منت بیند.
چه غم از اینکه بود مایلت دل همه کس
خدا کند که نباشی تو مایل همه کس.
نمودم عجزی و گفتم شوم از عجز دمسازش
چه عجزی بودکافزودم از آن با خویشتن نازش.
گر قصد تو این نیست که از رشک بمیرم
گوئی ز چه بودم بر اغیار و نبودی.
( مجمعالفحصاء ج 2 ص 344 ).