ببردند سیصد شترسرخ موی
طرایف بسی بود چینی بروی.
فردوسی.
طرایف که باشد به چین اندرون بیاراست از هر دری صد هیون.
فردوسی.
بر اثر ایشان هزار کنیزک ترک آمد و بدست هر یکی جامی زرین یا سیمین پر از مشک و کافور و عنبر و اصناف عطر و طرایف شهرها. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424 ). چندان جامه و طرایف و زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور... بود. بتعجب ماندند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 419 ). بسیار زر و جواهر و طرایف آنجا بردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 402 ). و رسول را بازگردانیدند و طرایف انداختند که حد نبود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378 ). به بازارها درم و دینار و شکر و طرایف نثار کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375 ). مردم بلخ بسیار شادی کردند و بسیار درم و دینار و طرایف و هر چیزی برافشاندند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293 ). آخر پس از آمد و شدن بسیار بر آن قرار گرفت که آن خلعت که حسنک ستده بود و آن طرایف که نزد سلطان محمود فرستاده بودند، آن مصریان با رسول ببغدادفرستد تا بسوزند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179 ). به دشت شابهار آمد با تکلفی سخت عظیم از پیلان و جنیبتیان ، چنانکه سی اسب با ساختهای مرصع بجواهر و پیروزه و پشم ( کذا فی جمیعالنسخ ) و طرایف دیگر. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 271 ).ز برگ و ز شمشیر و از درع نیز
همیدون طرایف ز هر گونه چیز.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
و قطران تبریزی در بیت زیر طرایف را جمع طرفه آورده است : دشت شد از باغ پرظرایف عمان
باغ شد از ابر پرطرائف بغداد.
رجوع به طرفه بغداد در امثال و حکم دهخدا شود.
با پیشکشی ز هر طرایف
آورده ز روم و چین و طایف.
نظامی
گزید از غنیمت طرایف بسی کزآن سان نبیند طرایف کسی.
نظامی.