خود برآورد و باز ویران کرد
خود طرازید و باز خود بفترد .
خسروی.
خان همی گفت همه روزه که سبحان اﷲاین چه مرد است که محمود فرستاد ایدر
آب ترکستان این مرد بیکباره ببرد
بطرازیدن جنگ و بفدا کردن زر.
فرخی.
کار هر کس بطرازی و بسازی چو نگارچه بکردار نکوی و چه بدان دو کف راد.
فرخی.
شاعران را ملکان خواسته آنگاه دهندکه بدیشان بطرازند مدیحی چو درر.
فرخی.
اگر این شعرکه گفتم چو گلابست بطبعاندر آن باریکی شعر طرازم چو شکر.
فرخی.
شعر در تهنیت شاهی من دانم گفت تو در آن شعر که فردا بطرازم بنگر.
فرخی.
بنده آمد که ترا مژده دهد از نوروزمژده بپذیر و بده خلعت و کارش بطراز.
فرخی.
رخ دولت بفروز آتش فتنه بنشان دل حکمت بزدای آلت ملکت بطراز.
منوچهری.
آن گردن مخروط هر آنگه که بیازندوز گوش و سر و تیر و کمانی بطرازند.
منوچهری ( دیوان چ 5 ص 175 ).
بفرمود کاورشن و برزهم طرازند لشکر طلایه بهم.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
عذر طرازی که میر توبه ام اشکست نیست دروغ ترا خدای خریدار
راست نگردد دروغ و مکر بچاره
معصیتت را بدین دروغ میاچار.
ناصرخسرو.
نماند کار دنیا جز ببازی بقائی نیستش هر چون طرازی.
ناصرخسرو.
از من نثار شکر و جواب مفصلت آنرا که از سؤال طرازد نثار من.
ناصرخسرو.
یکی دیبا طرازیدم نگاریده بحکمتهاکه هرگزنآمد و ناید چنین از روم دیبائی.
ناصرخسرو.
دانش آموز و سر از گرد جهالت بفشان راستی ورز و بکن طاعت و حیلت مطراز.
ناصرخسرو.
هم مقصر باشی ای دل گر بمدح مصطفی معنی از گوهر طرازی لفظ از شکر کنی.
ناصرخسرو.
تا کی بود این بنا طرازیدن چون خوابگه دوام نطرازی.
ناصرخسرو.
خوب دیبائی طرازیدم حکیمان را که اوتا قیامت جز سعادت را نبیند کس روا.
ناصرخسرو.
چو روی دهرزی بازی طرازیدن همی بینی بیشتر بخوانید ...