طخش

لغت نامه دهخدا

طخش. [ طَ / طَ خ َ ] ( ع مص ) تاریک شدن چشم. یقال : طخشت عینه طخشاً و طَخَشاً. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

طخش. [ طَ خ َ ] ( ع اِ ) ابن البیطار گوید: درختی است که در اسپانیا از آن کمان کنند. مردمان گویند که آن «از ملک » است ، لکن یقین نیست و برخی گویند که «مران » است و بعضی گمان برند که طخش «شوحط» است. و بدو نیز بسی ماننده است. برگ آن تقریباً همانند برگ بید است و ثمری سبز دارد که چون پخته شد سرخ گردد، و آن را هسته ای است که از آن روغن گیرند و بطعم عفص است. و نیز همین شروح را در باب درختی که سمی است داده اند که تنها با درخت پیشین در اسم شریک است و من این درخت را نشناسم. لکلرک در ترجمه گوید: با این اختلافات مرادف آنرا در یونانی و لاتینی تعیین کردن ممکن نباشد، تنها میتوان گفت که این نام شبیه به طخوس لاتینی است.

طخش. [ طَ ] ( اِخ ) دهی است در دو فرسنگی مرو. ( معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 32 ). یقال : لها تخح [ ظ: تخج ]. ( سمعانی ).

پیشنهاد کاربران

بپرس