لغت نامه دهخدا
- طبیخ الاصول . رجوع به تذکره داود انطاکی ج 1 ص 235 شود.
- طبیخ الافتیمون . رجوع به تذکره داود انطاکی ج 1ص 235 شود.
- طبیخ الزوفا. رجوع به تذکره داود انطاکی ج 1 ص 237 شود.
- طبیخ الصبر. رجوع به تذکره ٔداود انطاکی ج 1 ص 237 شود.
- طبیخ الفواکه . به تذکره داود انطاکی ج 1 ص 236 شود.
- طبیخ ٌ من الشفاء. رجوع به تذکره داود انطاکی ج 1 ص 237 شود.
طبیخ. [ طِب ْ بی ] ( ع اِ ) خربزه ( لغة فی البطیخ ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بِطّیخ.
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
جوشانده
طبیخ[ اصطلاح طب سنتی ]آنچه جوشانیده آب آن را استعمال نمایند.