سالها این مرگ طبلک میزند
گوش تو بیگاه جنبش میکند.
مولوی.
|| بویدان. جونه. || کلاه و تاج درویشان. عصابه. ( ناظم الاطباء ).- طبل و طبلک بازیاران ؛ طبلی خُرد که برای برانگیختن مرغان شکاری بکار است : نقاره کوچک باشد که بازداران و میرشکاران همراه خود دارند هرگاه که صید برابر زمین نشسته یا در آب شناور ببیند، آن نقاره را میزنند تا از آواز آن صید از جای خود برخاسته بپرواز آید و ایشان باز را بر آن سر دهند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). طبلی است کوچک که نواختن آن بازهای شکاری را بسوی شکار حرکت میدهد :
چو در نالیدن آمد طبلک باز
درآمد مرغ صیدافکن به پرواز.
نظامی.
در آن آماج کو کردی کمان بازز طبل زهره کردی طبلک باز.
نظامی.