طبع. [ طَ ] ( ع اِ ) سرشت که مردم بر آن آفریده شده. ج ، طباع. ( منتهی الارب ) . خوی. ( دستور اللغة ادیب نطنزی ) . طبیعت. ( مهذب الاسماء ) . آخشیج. ( فرهنگ خطی اسدی متعلق به نخجوانی ) . سرشت. ( مقدمة الادب زمخشری ) . خلقت. فطرت. طینت. خمیره. جبلت. نهاد. آب و گل. منش. ( نصاب ) . گوهر. گهر. غریزه. آن چیزی که آدمی بر آن آفریده شده است. توس. نحاس. آنچه بر انسان بغیر اراده وارد آید و بقولی جبلتی است که انسان بر آن آفریده شده است. ( از تعریفات جرجانی ) : و این خرخیزیان مردمانیند که طبع ددگان دارند و درشت صورتند و کم موی و بیدادکار و کم رحمت و مبارز. ( حدود العالم ) .
... [مشاهده متن کامل]
خواجه یکی غلامک رس دارد
کز ناگوارد خانه چو تس دارد
ایدون به طبع کیر خورد گوئی
چون ماکیان بکون در، کس دارد.
منجیک.
فغان من همه زآن زلف بی تکلف اوست
فکنده طبع بر او بر هزار گونه عقد.
منجیک.
ملول مردم کالوس و بی محل باشند
مکن نگارا این طبع و خوی را بگذار.
ابوالمؤید بلخی.
ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود
با من همی نسازی و دائم همی ژکی.
کسائی.
اگر مرگ دارد چنین طبع گرگ
پر از می یکی جام خواهم بزرگ.
فردوسی.
چنان سیر گشتم ز شاه اردوان
که از پیرزن طبع مرد جوان.
فردوسی.
در لئیمان به طبع ممتازی
در خسیسان بفعل بی جفتی
منظرت به ز مخبر است پدید
که به تن زفتی و به دل زُفتی.
علی قرط اندکانی.
وی [سلطان محمود] آن را که ساختند خریداری کرد، بطبع بشریت که نتوانست دید کسی را که جای او را سزاوار باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214 ) . طاعنان زودزود زبان فرا این پادشاه بزرگ مسعود نکنند و سخن بحق گویند که طبع پادشاهان واحوال و عادت ایشان نه چون دیگران است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248 ) . بوبکر هم فاضل و ادیب و نیکوخط و مدتی به دیوان ما بماند، طبعش میل به کربزی داشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 274 ) . طبع این خداوند دیگر است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407 ) . پادشاهان محتشم را حث باید کرد بر بناء معالی هرچند که اندر طبع ایشان سرشته است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ) . طبع بشریت است. . . که دشوار آید ایشان را دیدن کسی که مستحق جایگاه ایشان باشند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ) .
ز هولش دل و طبع روباه گیرد
منبع. لغت نامه دهخدا
طبع:چاپ.
طبع ( طبیعت، سرشت، ذات، خو ) :
حافظ: گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش
عیب دل کردم که وحشی طبع و هرجایی مباش.
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
... [مشاهده متن کامل]
خو، سرشت ( دری )
ذات ( اوستایی )
چیهر cihr ( مانوی )
طبع: ( ذوق، قریحه ) .
همتای پارسی: سنکاوی sankāvi ( سنسکریت: santkavi )
طبع: ( همت ) و با واژه ی بلند به کار می رود.
درود بر همگی: )
تهی بودن، تهی شدن: خُلُوّ.
تهی کردن: تخلیه.
تهی بودنش از چیزهای بیرونین: خُلُوُّهُ عن الأمور الخارجیّة.
تهی شدن تن از چیزهای بیرونین: خلُوُّ الجسم عن الأمور الخارجیة، خلوُّ الجسم مع طبعه عن الامور الخارجیة.
... [مشاهده متن کامل]
تهی کردن تن از چیزهای بیرونین: تخلیة الجسم عن الأمور الخارجیة، تخلیة الجسم مع طبعه من الامور الخارجیّة.
اگر تهی از چیزهای بیرونین بشود: لو خُلِّیَ و نفسَه من الامور الخارجیة، لو خُلِّیَ مع طبعه من الامور الخارجیّة.
هنگامی که تهی از چیزهای بیرونین بشود: حین ما خُلِّیَ و نفسَه من الامور الخارجیة، اذا خُلِّیَ مع طبعه من الامور الخارجیّة.
پارسی را پاس بداریم. . .
پارسی توان واژه سازی بالایی دارد. . .
اگر به خود واگذاشته بشود: لو خُلِّیَ و نفسَه، لو خُلِّیَ و طبعَه.
این دانش واژه ( اصطلاح ) زمانی بکارمی رود که می خواهیم تنها به خود چیزی بنگریم بی نگریستن به دست اندرکاران بیرونی.
پارسی توان واژه سازی بالایی دارد. . .
به زبان سنگسری
ذات zat
خوی khoy
وِجود wejod
چاپ ، مُهر کردن ، نقش کردن
طبیعت
سرشت
درست ترجمه نشده
معنی ( طبع علی ) با ( طبع فی ) فرق میکنه که دراینجا همش ( طبع علی ) یا ( طبع ) که اسم هست ترجمه شده
سرنوشت، هستی، ذات
سلیقه میل
ساات
طبع : ذوق و استعداد
مهر - در حجاب_ محجوب
آیه قرآن:بلکه خداوند در اثر کفرشان قلبشان را طبع کرد ( بل طبع الله علیها بکفرهم )
ذات، خلق
استغنای طبع :توانگری، ارجمندی، والا مقام
ذات، خلق و خوی، طبیعت
ذوق و استعداد
طبع = ذات و سرشت
تبع = پیروی، پیروان
افست، منتشر، نشر، باسمه، دروغ، شایعه، گزافه، اغراق
سرشت ، طبیعت ، ذوق
کاربرد در جمله : 🍯🍯
از خاکساران متواضع هیچ کس را این فروتنی و سلامت طبع نیست که شتر راست ( خارج 88 )
مزاج ( صفرایی، سودایی، دموی و بلغمی )
نگارش
باسمه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)