خواجه یکی غلامک رس دارد
کز ناگوارد خانه چو تس دارد
ایدون به طبع کیر خورد گوئی
چون ماکیان بکون در، کس دارد.
منجیک.
فغان من همه زآن زلف بی تکلف اوست فکنده طبع بر او بر هزار گونه عقد.
منجیک.
ملول مردم کالوس و بی محل باشندمکن نگارا این طبع و خوی را بگذار.
ابوالمؤید بلخی.
ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بودبا من همی نسازی و دائم همی ژکی.
کسائی.
اگر مرگ دارد چنین طبع گرگ پر از می یکی جام خواهم بزرگ.
فردوسی.
چنان سیر گشتم ز شاه اردوان که از پیرزن طبع مرد جوان.
فردوسی.
در لئیمان به طبع ممتازی در خسیسان بفعل بی جفتی
منظرت به ز مخبر است پدید
که به تن زفتی و به دل زُفتی.
علی قرط اندکانی.
وی [سلطان محمود] آن را که ساختند خریداری کرد، بطبع بشریت که نتوانست دید کسی را که جای او را سزاوار باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214 ). طاعنان زودزود زبان فرا این پادشاه بزرگ مسعود نکنند و سخن بحق گویند که طبع پادشاهان واحوال و عادت ایشان نه چون دیگران است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248 ). بوبکر هم فاضل و ادیب و نیکوخط و مدتی به دیوان ما بماند، طبعش میل به کربزی داشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 274 ). طبع این خداوند دیگر است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407 ). پادشاهان محتشم را حث باید کرد بر بناء معالی هرچند که اندر طبع ایشان سرشته است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ). طبع بشریت است... که دشوار آید ایشان را دیدن کسی که مستحق جایگاه ایشان باشند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ).ز هولش دل و طبع روباه گیردبیشتر بخوانید ...