- طبرخون زدن ؛ هلاک ساختن :
طبرزد دهم چون شوم آب خیز
طبرخون زنم چون کنم غمزه تیز.
نظامی ( از آنندراج ).
|| بمعنی عناب هم آمده است ، و آن میوه ای باشد دوائی شبیه به سنجد. ( برهان ) ( آنندراج ). || چوبی سرخ باشد : زین هر دو زمین هرچه گیا روید تا حشر
بیخش همه روین بود و شاخ طبرخون.
عنصری ( فرهنگ اسدی ).
چوبی باشد سرخ که بعضی آنرا طفالغو گویند. ( صحاح الفرس ). چوبی است سرخ رنگ تلخ. || صندل سرخ. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). و در صورالاقالیم گوید: که طبرخون در جبال فرغانه میباشد. ( نزهةالقلوب ) : و اندر کوههای فرغانه معدن زر و سیم است و چراغ سنگ و سنگ پای زهر و سنگ مغناطیس و داروهای بسیار است و از او طبرخون خیزد، و گیاههائی که اندر داروهای عجیب بکار شود. ( حدود العالم ).همه دشت مغز سر و خون گرفت
دل سنگ رنگ طبرخون گرفت.
فردوسی.
بدو گفت هیشوی کاین نرّه گرگ سرش برتر است از هیونی سترگ
دو دندان او همچو دندان پیل
دو چشمش طبرخون و چرمش چو نیل.
فردوسی.
چو گلبرگ رخسار و چون مشک موی به رنگ طبرخون لب مشکبوی.
فردوسی.
گه معصفرپوش گردد گه طبرخون تن شودگاه دیباباف گردد گه طرائف گر شود.
فرخی.
شکر نخواهد وگر تو شکرش گوئی از خجلی روی او شود چوطبرخون.
فرخی.
ز کیمخت گردون دوصد بسته تنگ همیدون طبرخون و چینی خدنگ.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
بجای دگر دید دو بیشه تنگ ازین سو طبرخون از آن سو خدنگ.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
گیاهان بد از خون طبرخون شده دل خاره زیر تبر خون شده.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
طبرخون رخانی که خونریزچشمش رُخانم بشوید به آب طبرخون.
سوزنی.
چرا که موی تو زو رنگ قیر دارد و مشک بیشتر بخوانید ...