- طبخ حضور و طبخ نظر ؛ از غایت اهتمام طبخ طعام فرمودن :
بر جزو و کل خوش است نظر پخته تر کنم
دل گرم شوق گشت که طبخ نظر کنم.
تأثیر.
به گرمیهای هندستان صبورم گوارا نیست جز طبخ حضورم.
راضی ( آنندراج ).
- طبخ کردن ؛ پختن. دیگ پختن. آشپزی. پُخت و پز. سلق.طبخ. [ طُب ْ ب َ ] ( ع اِ ) ج ِ طابخ. فرشتگان عذاب. واحد آن طابخ است. ( منتهی الارب ).