طبائع

لغت نامه دهخدا

طبائع. [ طَ ءِ ] ( ع اِ ) طبایع. ج ِ طبیعت. غرایز. خویها. سجایا. سرشتها. نهادها.
- طبایع اربع ؛ حرارت ، برودت ، رطوبت و یبوست. اول سرد تر، دوم سرد خشک ، سوم گرم تر و چهارم گرم خشک. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). ارکان اربعه. اخلاط اربعه. چهار طبایع:
طبایع گر ستون تن ستون را هم بپوسد بن
نگردد آن ستون فانی کش از طاعت زنی فانه.
کسائی.
جالینوس که وی بزرگتر حکمای عصر خویش بود، چنانکه نیست همتاتر آمد در علم طب ، و گوشت و خون و طبائع تن مردمان ، و نیز بیهمتاتر بود در معالجت اخلاق. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 99 ).
روان است زندانی مستمند
تن او را چه زندان طبایع چو بند.
اسدی.
گوئی کاین فعل در چهار طبائع
هست فروزنده طبع از انجم گردون.
ناصرخسرو.
چو از طبایع آتش برآمدی به جهان
ملوک در وی مانده چو باد و آب و تراب.
مسعودسعد.
و چنانکه در طبایع مرکب است ، هر کسی برای خویش در مهمات اسلام مداخلت کردی. ( کلیله و دمنه ).
چنان کس کش اندر طبایع اثر
ز گرمی و نرمی بود بیشتر.
( از کلیله و دمنه ).
و با اینهمه چهار دشمن متضاد از طبایع با وی همراه بلکه همخواب. ( کلیله و دمنه ). من دنیا را بدان چاه... مانند کردم... وان چهار مار را به طبایع. ( کلیله و دمنه ). رجوع به طبیعت شود.

فرهنگ فارسی

جمع طبیعت : ۱ - سرشتها نهادها . ۲ - خویها سجایا . یا طبایه اربع . ۱ - چهار عنصر : آب باد خاک آتش . ۲ - چهار طبع خون ( دم ) بلغم سودا صفرا . ۳ - حرارت برودت رطوبت یبوست
طبایع جمع طبیعت غرایز خویها

پیشنهاد کاربران

بپرس