طب

/tebb/

مترادف طب: پزشکی، طبابت، علم الابدان، حرفه پزشکی، درمان، معالجه، درمان شناسی، درمان کردن، معالجه کردن، درمانگری کردن، شفا دادن

برابر پارسی: پزشگی، پزشکی

معنی انگلیسی:
medicine

لغت نامه دهخدا

طب. [ طَب ب ] ( ع اِمص ) رِفق. ملاطفت. و منه : مَن اَحَب َ طَب َّ؛ هرکه دوست دارد کاری را، باید که آهستگی و نرمی کند و شتابزدگی نکند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || فُسون. جادوئی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( ص ) دانا. ( منتهی الارب ). نیک ماهر در کار خود. یقال : فلان ٌ طَب ٌ بکذا؛ عالم ٌ به. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد حاذق. ( دهار ). پزشک دانابه دارو و علاج و درمان. طبیب. ( منتهی الارب ). || فحل ٌ طَب ٌ؛ دانا و ماهر در طُرُق ضِراب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شتر تیزهوش که تا جای نبیند پای ننهد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

طب. [ طَب ب / طِب ب / طُب ب ] ( ع اِ ) داروی اندام. داروی نفس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و فی المثل قرب طِب ٌ. و یروی طبّا. و الاصل ان رجلا تزوج اِمراءة، فهدیت الیه ، فلما قعد منها مقعدالرجال من النساء، قال : ابکرٌ انت ام ثیب ٌ، فقالت المثل. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ). طب ( بحرکات ثلاث ) در لغت سحر است ، چنانکه در منتخب گفته. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( مص ) دوختن درز مشک به دوال. یقال : طببت ُ السقاء طباً. || دارو کردن و قولهم : اِن کنت ذا طب فطب عینک ؛ اگر دارو کنی چشم خویش دارو کن. || جادویی کردن : طب الرجل ؛ جادوی کرده شد. ( منتهی الارب ).

طب. [ طِب ب ] ( ع اِ ) شهوت. خواهانی تن. || شأن. حال مرد. دَهر. خُوی. عادت. یقال : ماذاک بطبی ؛ ای بدهری و عادتی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سحر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). جادوئی. ( منتهی الارب ). || ( مص ) علاج کردن. دارو کردن. علاج جسم و نفس. || ( اِمص ، اِ ) پچشکی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( دهار ). علم طب ، از علوم طبیعیه قدماء. علم ابدان. نگاه داشتن تندرستی است بر تندرستان و زائل کردن بیماری است از بیماران. ( تعریفات سیدجرجانی ). اساوة. معالجه کردن. علمی که بدان احوال تن آدمی شناسند از درستی و نادرستی آن :
تا میر به بلخ آمد، با آلت و با عُدّت
بیمارشده ملکت برخاست ز بیماری
اکنون که طبیب آمد نزدیک به بالینش
بهتر شودش درد و کمتر شودش زاری
یک هفته زمان باید، لا بلکه دوسه هفته
تا دور توان کردن ، زو سختی و دشواری
بروی نتوان کردن ، تعجیل به بِه ْ کردن
تعجیل به طب اندر، باشد ز سبکساری.
منوچهری.
طب پدر ترا ندهد نفعی بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

علاج کردن، درمان کردن، علاج جسم ونفس ، پزشکی
۱ - ( مصدر ) درمان کردن علاج کردن . ۲ - ( اسم ) معالجه ( جسم و روح ) پزشکی . ۳ - علمی که درباره امراض و طرز تداوی مرضی و پیشگیری نا خوشی ها مطالعه و مداقه می کند دانش تداوی امراض پزشکی . یا طب تجربی . قسمتی از علم پزشکی که با مشاهده و تجربه تداوی امراض را مورد مطالعه قرار می دهد پزشکی آزمایشی . یا طب پیشگیری . قسمتی از علم پیشگیری امراض را مورد مطالعه قرار می دهد و جزئی از علم بهداشت است . یا طب جالینوسی . طرز تداوی امراض که منسوب به جالینوس است و آن عبارت است از طرز معالجه و تداوی با اصول قدیمی بر پایه استفاده از کوبیده و عصاره گیاهان یا انساج مختلف گیاهی و ندرتا حیوانی و تقسیم بندی مزاج ها و طبایع انسان ( بلغمی و سوداوی و دوموی و صفراوی ) یا طب حیاتی . یکی از سه مکتب طب در قرن ۱۷ م . که پایه گذار آن اشتال بود . یا طب روحانی . علم بکمالات قلب و آفات و امراض آن و علم به داروهای علاج آن و چگونگی حفظ صحت و اعتدال آن . یا طب قانونی . قسمتی از علم پزشکی که با مقررات حقوقی جامه سر و کار دارد . یا طب کیمیاوی . یکی از سه مکتب طب که در قرن ۱۷ م . به وجود آمد و پایه گذار آن سیلویوس بود . یا طب مکانیکی . یکی از سه مکتب طب که در قرن ۱۷ م . که پایه گذار آن برلی بود .
موضعی است

فرهنگ معین

(طِ بّ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) درمان کردن . ۲ - (اِ. ) معالجه . ۳ - پزشکی .

فرهنگ عمید

علمی که دربارۀ انواع بیماری ها و طریق معالجۀ آن ها بحث می کند، پزشکی.
* طب روحانی: (پزشکی ) [قدیمی] علم به حالات قلب و علاج آفات آن و چگونگی حفظ اعتدال جسمانی و روحانی.
* طب سوزنی: (پزشکی ) از روش های طب سنتی که از سالیان دراز در چین متداول بوده و در آن اعضای خاصی در بدن را با سوزن های فلزی تحریک یا بی حس می کنند تا بعضی امراض را معالجه کنند، سوزن پزشکی.

فرهنگستان زبان و ادب

[پزشکی] ← دانش پزشکی

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] در کتاب قانون ابن سینا در تعریف طب آمده است :
طب، دانشی است که از آن، حالات بدن انسان از لحاظ تندرستی و نبود آن، شناخته می شود و هدف از آن، حفظ تندرستی موجود و تلاش برای بازگرداندن آن است هنگامی که از دست می رود.
تعریف علم طب، گروه مطالعات و ترویج طب مکمل ابن سینا، بازیابی : 27 اسفند 1391

جدول کلمات

پزشکی

مترادف ها

physic (اسم)
طب

medicine (اسم)
دارو، پزشکی، طب، دوا، علم طب، علم علاج

medical profession (اسم)
طب

فارسی به عربی

طب

پیشنهاد کاربران

طب ؛ اصطلاح تب کردن یا طب کردن در علم پزشکی به مفهوم به تاپ رسیدن حرارت بدن می باشد.
ترکیب دو حرف ( ت پ ) با شکل های نگارشی مختلف در جریان سیال و در آبراه ایجاد کلمات یک مفهوم مشترک در ساختمان کلمات در موقعیت های کاربردی مختلف ایجاد می کند.
...
[مشاهده متن کامل]

عینیت و انطباق این دو حرف در فیزیک هستی در مبحث اصوات و ساختارهای مادی و معنایی بسیار قابل مشاهده و اعمال شده است.
تَپّه تَبَّت تاپ top تاب توپ تیپ دیپ دیپلم دیپلماسی Depth Deep دَبّه دیبا دُبِی دُبُر ادبار ادب دبیر تدبیر برتری برات باروت بریتانیا
دیبا دیب دیو دیوا دیوار دیوان دوا دوام مداوم داوود
متضاد کلمه ی تَپ از طریق قانون مصوت ها کلمه ی تِپ با اصطلاح تِپیدن به مفهوم سرازیر شدن می باشد.
ترکیب و وجود هر دو مفهوم تَپ و تِپ در یک ساختمان، کلمه ی توپ می باشد.
البته کلمه ی تَبَّت در آیه ی تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ�منظور پیچیدن و تاب خوردن و تابیده شدن و برگشتن دست از نعمت های خداوند و محروم شدن از آن می باشد.
همچنین اصطلاح تب کردن یا طب کردن در علم پزشکی به مفهوم به تاپ رسیدن حرارت بدن می باشد.
توضیح و تشریح کلمه ی دبه در متن زیر تبیین و تحلیل شده است ؛
دیپلم ؛ منشعب از کلمه ی دیب و دیبا شدن.
به مفهوم دیپ شدن و دیبا شدن در مسائل
به مفهوم پرداختن به عمق مسائل و آداب و رسوم را به صورت علمی و کلاسیک عمیق شدن و یاد گرفتن.
به مفهوم عمق پیدا کردن و عمیق شدن در مسائل.
در زبان انگلیسی با نگارش deep در حال استفاده می باشد.
کلمه ی دیپلماسی نیز تحت عنوان پرداختن به عمق مسائل و رعایت آداب حکومت داری در حال استفاده است.
دیبا: با توجه به قانون چرخش حروف در کلمات و خاصیت لاتین بودن زبان که همچون ملات در مَلّاته در غالب یا پاتیل کلمات در حال لت خوردن و متلاطم شدن برای ایجاد مفاهیم جدید هست کلمه دیبا یعنی محصولی یا شخصیتی که بر مبنای یک آدابی شکل گرفته باشد و آباد شده باشد گویند. در مورد اشیا معمولا در مورد پارچه ابریشمین که با طرح و نقش های بسیار زیبا و جنس مرغوب بافته می شد می گفتند اما در مورد شخصیت ها به کسانی اطلاق می شود که آداب دان و ادیب و مبادی آداب هستند و با رعایت آن آداب و قوانین به مخزن علم ابدی دست پیدا می کنند.
مَنِش انسانهای ادیب و دیبا نیز تدبیر نمودن در امور و به کار بستن آن در عالم واقعیت هست.
در کل ریشه و مصدر یا بن واژه این کلمه ادب می باشد. مترادف موازی و غیرانطباقی این کلمه قانون می باشد.
اصطلاحاً یک جمله ای در عالم ارتباطات کلامی زیاد استفاده می شود با این مضمون که هر کاری یا شغلی یک آدابی داره، قانونی داره که تا آن آداب و قوانین رعایت نشود فلسفه وجودی آن کار یا شغل ایجاد نمی گردد.
زنجیره ی ریشه ای این کلمه این جمله رو به ما انسانها می گه؛ مبادی آداب بودن به آباد شدن منتهی می شود.
در کل اگر به صورت خیلی خلاصه تعریفی از کلمه دیبا داشته باشیم یعنی عمیق یعنی مبادی آداب یعنی آباد کننده.
یعنی رعایت شیوه و اصول هر کاری که پشتوانه فکری عمیقی داشته باشد و با تکرار آن شیوه و اصول و آداب به کرامت و کریم شدن منتهی می گردد.
اگر هم رد کلمه دیبا رو در زبان انگلیسی بزنیم به دو کلمه deep و depth و دیپلم خواهیم رسید به مفهوم عمیق و دارای عمق.
کلماتی که مرتبط با کلمه دیبا می باشد و جریان مفاهیم رو در مورد این کلمه در درون خودشان به ما نشان می دهند کلماتی از قبیل؛ دیبا، ادب، ادیب، دیپلم ، آداب، مبادی، آباد، بودا، بودن، ابدال.
کلمه دیبا در واقع اهمیت علم و دانش و دانایی و به کار بستن علوم درجهت آبادی را خیلی به بیننده القا می کند.
دیو به مفهوم رشد یافته. مثل دیوان حافظ یا دیوان عالی کشور البته با نگارش اصیل تر این کلمه دیبان حافظ و دیبان عالی کشور صحیح تر می باشد. دیوا مرتبط با کلمه ی دیبا به مفهوم دارای عمق و پر بودن از چیزی. از کلمه ی دیبا در زبان انگلیسی با نام deep در حال استفاده می باشد. از زاویه قوانین ایجاد کلمات، کلمه ی ادب و آداب و آباد و ابد نیز همین مفهوم را در خود دارند. بر همین مبنا و برداشت از مفهوم کلمه ی دیو، در راستای ریشه ی این کلمه، به شخص مداوا کننده و داوود و دوا دهنده نیز قابل برداشت است. یعنی شخص دیوا و داوود شخصی هست مبادی آداب می باشد و بر مبنای یک آداب و رسوم ذاتی و حقیقی، مداوا و دیبایی ایجاد می کند.
کلماتی که از دیپ در جایگاه های کاربردی مختلف برای ساخت کلمات انشعاب می یابد عبارتند از دَب دُب داب دوب دیب.
مثلاً کلمه ی دَبّه به مفهوم ظرفی که دارای عمق بیشتری نسبت به مابقی ظروف باشد.
یا کلمه ی دُبُر قابل تبدیل به دُبُل که به مقعد و کون و باسن ترجمه و برگردان شده است به مفهوم عضوی که دارای عمق باشد معنا و مفهوم دارد.
یا کلمه ی دبیر و مدبر و تدبیر که در جایگاه علمی و فکری کاربرد خودش را دارد.
کلمه ی دابه الارض به مفهوم زمین دارای عمق زیاد. مرتبط با کلماتی مثل دابگان و دابغان به مفهوم مکان پست و دارای عمق زیاد
یا اصطلاح تُپ تُپ کردن در هنگام ضربه زدن به چیزی که توخالی و دارای عمق باشد.
یا اصطلاح ادبار به مفهوم گذشتگان ، ریشه ، پشت ، اجداد. در قرآن اصطلاح ادبار النجوم به معنی ستارگان ناپدید شده.
یا کلمه ی دوبا قابل تبدیل به کلمه ی طوبا به معنی درخت ریشه دار

واژه طب
معادل ابجد 11
تعداد حروف 2
تلفظ teb[b]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: طبّ] ( پزشکی )
مختصات ( طِ بّ ) [ ع . ]
آواشناسی tebb
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

پزشکی
طب:پزشک، طبیب
طِب
اسل این واژه پارسی است و همان واژه ی تَب است و طبیب و پزشک کسی است که تَب بیمار را اندازه می گیرد.
بهتر است این واژه به چهر تِب نوشته شود.
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
مَد ( اوستایی )
دُروپ ( اوستایی: دْروو druv )
کایاژ ( سنسکریت: کایَچیکیتسا )
آیور yurã ( سنسکریت: آیوروِدَ )
وَگید ( سنسکریت: وَئیدیَکَ )