طالح

/tAleh/

مترادف طالح: بدکار، تبهکار، فاسد، مخبط، بدعمل، بدکردار، ولگرد، بی سامان

متضاد طالح: صالح

معنی انگلیسی:
wicked

لغت نامه دهخدا

طالح. [ ل ِ ] ( ع ص ) ضد صالح. و فی الحدیث : لولا الصالحون لهلک الطالحون. ج ، طُلَّح. ( منتهی الارب ). ج ، طالحون و طالحین. مرد بدکردار. ( غیاث اللغات ). تبهکار. بدکار. فاسد. بدمرد. ( زمخشری ). || بی سامانکار. ج ،طُلَحاء. ( ربنجنی ). مرد بیسامان. ( مجمل اللغة ) ( تفلیسی ) ( دهار ) ( دستور اللغه ادیب نطنزی ) :
صحبت صالح ترا صالح کند
صحبت طالح تراطالح کند.
مولوی.
صالح وطالح بصورت مشتبه
دیده بگشا بو که گردی منتبه.
مولوی.
دختری خواهم ز نسل صالحی
نی ز نسل پادشاهی طالحی.
مولوی.
صالح و طالح متاع خویش فروشند
تا که قبول افتد و چه در نظر آید؟
حافظ.
|| شترماده مانده. ( منتهی الارب ).

طالح. [ ل ِ ] ( اِخ ) نام پیشین ایستگاه شماره 15 راه آهن شمال بوده است که فرهنگستان آن را به «تاله » تبدیل کرده است. ( لغات فرهنگستان 19، 1318 هَ. ش. ).

فرهنگ فارسی

مردبدکردار، تبهکار، بدکار، بدعمل، خلاف صالح
( اسم ) ۱ - مرد بدکار تبهکار فاسد مقابل صالح . ۲ - مرد بی سامان جمع : طالحون طالحین طلحائ .
نام پیشین ایستگاه شماره ۱۵ راه آهن شمال بوده است که فرهنگستان آنرا به [ تاله ] تبدیل کرده است .

فرهنگ معین

(لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) مرد بدکردار، تبهکار.

فرهنگ عمید

بدکردار، تبهکار، بدکار، بدعمل.

جدول کلمات

تبهکار ، بدکار

پیشنهاد کاربران

بپرس