اجل ز محنت هستی دهد نجات مرا
که من حیات نمیخواهم و حیات مرا.
چو ره بسوی توام نیست گم شود یارب
هوس که در طلب وصل رهنمون من است.
آوارگی نصیب من دردمند شد
شادی کن ای رقیب که بختت مراد داد.
خاک بویان گذرد تا شنود بوی وفا
سگ لیلی چو سوی تربت مجنون گذرد.
دعوی عشق و جنون اهل وفا را میرسد
عاشقی میراث مجنون است ما را میرسد.
گر چه طفلی عشوه از خوبان فزون دانسته ای
وقت نادانیست حیرانم که چون دانسته ای
ای ترا سرو از گرفتاران پا در گل یکی
غنچه را در دعوی عشقت زبان با دل یکی.
( از مجمع الخواص ص 283 ).