گر نیست طاقتم که تن خویش را
بر کاروان دیو سلیمان کنم.
ناصرخسرو.
مکن خویشتن مار بر من که نیست ترا طاقت زهرمار علی.
ناصرخسرو.
گرد مثل مگرد که علم اواز طاقت و تحمل بیرون است.
ناصرخسرو.
مرا با ملک طاقت جنگ نیست و لیکن به صلحش هم آهنگ نیست.
آتسزبن قطب الدین محمد.
بقدر طاقت برداشتمی. ( کلیله و دمنه ).طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا
شاه من بر من از این پنجاه بفکن آه را.
( اسرارالتوحید ).
طاقتی کو که بسرمنزل جانان برسم ناتوان مورم و خود کی بسلیمان برسم.
خاقانی.
بحسب طاقت خود طوقدار مدح توام چرا ز طایفه خاصگان بماندم طاق.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 241 ).
در دهن از خنده که راهی نبودطاقت را طاقت آهی نبود.
نظامی.
من اندر خود نمی یابم که روی از دوست بردارم بدار ایخواجه دست از من که طاقت رفت و پایابم.
سعدی.
- باطاقت ؛ با تاب و توان. باصبر. صبور. شکیبا : در طاعت بی طاقت و بی توش چرائی
ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش.
ناصرخسرو.
- بیطاقت ؛ بیتاب و توان. بی صبر و شکیب : بیشتر بخوانید ...