طاعم

لغت نامه دهخدا

طاعم. [ ع ِ ] ( ع ص ) بی نیاز. یقال : هو طاعم عن طعامکم ؛ ای مستغن. || خورنده. || چشنده. || مرد نیکوحال در مطعم و مأکل. ( منتهی الارب ). آنکه در خورش حال خوشی داشته باشد. ( منتخب اللغات ) : قل لااجد فیما اوحی الی محرما علی طاعم یطعمه الا ان یکون میتة او دماً مسفوحاً او لحم خنزیر؛ بگو این کافران را که من نمییابم در این قرآن که بر من وحی کرده و فرود آورده هیچ طعامی حرام بر کسی که خورد الا که مرداری باشد یا خون ریخته یا گوشت خوک. ( تفسیر ابوالفتوح سوره انعام 145/5 ).
دع المکارم لاترحل لبغیتها
واقعد فانک انت الطاعم الکاسی.
حطیئة، شاعر عرب ( از تاریخ بیهقی ).

فرهنگ عمید

خورنده، چشنده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی طَاعِمٍ: خورنده
معنی طَعَامُ: غذا - خوراکی (طعام هر جا که بطور مطلق و بدون قید در کلام آید مراد از آن حبوبات و امثال آن است مانند عبارت "طَعَامُ ﭐلَّذِینَ أُوتُواْ ﭐلْکِتَابَ حِلٌّ لَّکُمْ " مگر اینکه در جمله قرینه ای باشد که دلالت بر نوع خاصی از طعام کند مثل "أُحِلَّ لَکُمْ صَیْ...
ریشه کلمه:
طعم (۴۸ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس