طاس زر

لغت نامه دهخدا

طاس زر. [ س ِ زَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( برهان ). || در افواه شنیده شده که صحرای شهر دربند به طاس زر موسوم است و مراد از عقرب ( در شعر زیر ) مردم شرور آنجا میباشند که در زمین زرخیزی مقام دارند. ( شرح دیوان خاقانی ) :
گویند پر ز عقرب طاس زر است حاشا
کز حرمتش فلک را عقرب فکند نشتر.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

کنایه از آفتاب عالمتاب است

پیشنهاد کاربران

بپرس