طاحی

لغت نامه دهخدا

طاحی. ( ع ص ) گروه بزرگ. || گسترده. || بالا برآمده. || آنچه پر کند هر چیز را. || درازکشیده. یقال : ضربه ُ ضربة طحا منها؛ ای امتدّ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

طاحی. [ حی ی ] ( ص نسبی ) اسم منسوب به بنی طاحیه که از محله های بصره است. ( سمعانی ). || منسوب به طاحیةبن سودبن حجر که بطنی است از اَزد. ( منتهی الارب ). رجوع به طاحیه شود. || ( ع ص ) کرکس که در هوا گرد مردار گردد. ج ، طواحی.

فرهنگ فارسی

منسوب به بنی طاحیه که از محله های بصره است .

پیشنهاد کاربران

بپرس