طابع


مترادف طابع: چاپچی، چاپ کننده، طبع کننده، مهرزن، خاتم، مهر، انگشتری، سرشت، سجیه، خو

لغت نامه دهخدا

طابع. [ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) اخلاقی که در مردم پیدا وترکیب یافته باشد از مطعم و مشرب و غیر آن که دفعش ناممکن بود. سرشت. || مُهرزن. ( منتهی الارب ). || چاپچی.

طابع. [ ب َ ] ( ع اِ ) انگشترین. || آنچه بدان بر عطایای مرسوم و مانند آن نشان و علامت کنند. و منه : علیه طابعُ الشهداء؛ ای علامتهم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).و کسرالباء لغةُ فی الکل. ( منتهی الارب ). || انگشتری و هر چه بدان مهر کنند. || آلت داغ که بدان چارپایان صدقات را نشان کنند. ( شمس اللغات ). || مهر خرمن. شگل. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

طبع کننده، چاپ کننده، مهرزن ، سجیه، خوی، سرشت، خاتم، انگشتری، مهر، هرچه که با آن برچیزی نشان وعلامت بگذارند
۱ - اخلاقی که در مردم ترکیب یافته باشد از خوردن و نوشیدن و غیر آن که دفعش ممکن نباشد سرشت . ۲ - ( اسم ) مهرزن . ۳ - چاپ کننده طبع کننده چاپچی جمع : طابعین .
انگشترین یا مهر خرمن

فرهنگ معین

(بِ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) سر ش ت ، نهاد. ۲ - (اِفا. ) مهرزن . ۳ - چاپ کننده ، طبع کننده . ج . طابعین .

فرهنگ عمید

۱. [منسوخ] مُهرزن.
۲. (اسم ) [قدیمی] سجیه، خوی، سرشت.
۳. [قدیمی] طبع کننده، چاپ کننده.

پیشنهاد کاربران

بپرس