طاب طاب

لغت نامه دهخدا

طاب طاب. ( اِ ) طبطاب : و بگذشته شدن او توان گفت که سواری و چوگان و طاب طاب و دیگر آداب این کار مدروس شد. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به طبطاب شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - چوبی است پهن که بدان گوی بازند تخته گوی بازی .
و بگذشته شدن او توان گفت که سواری و چوگان و طاب طاب و دیگر آداب اینکار مدروس شد .

پیشنهاد کاربران

عنصرالمعالی زیاری درباب تربیت فرزند نوشته: �. . . پدرم رحمه اله مرا بدان هردو سپرد، تا مرا سواری و نیزه باختن و زوبین انداختن و چوگان زدن و طاب طاب انداختن و کمند افکندن و جمله هرچه درباب فروسیّت و رجولیّت بود، بیاموختم . . . � ( عنصرالمعالی کیکاووس ابن اسکندر. قابوسنامه. باب بیست و هفتم )

بپرس