سخن حکمتی از حجت بپذیری
گر تو از طایفه حیدر کرّاری.
ناصرخسرو.
هر طایفه ای بمن گمانی دارندمن ز آن خودم هر آنچه هستم هستم.
خیام.
و چون یکچندی بگذشت و طائفه ای از امثال خود را در مال و جاه بر خویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. ( کلیله و دمنه ). بدانکه هر طائفه ای را منزلتی هست. ( کلیله و دمنه ). هر طائفه ای که دیدم در ترجیح دین خویش سخنی میگفتند. ( کلیله و دمنه ). بیهقی چون بسر حد ولایت فارس رسید، طائفه ای از لشکر عضدالدوله بخدمت او رفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 290 ). طائفه ای از جهة متابعت پادشاهان و بیم جان پای بر رکنی از آن نهاده. ( گلستان ). وقتی در سفر حجاز طائفه جوانان صاحبدل همدم من بودند. ( گلستان ). با طائفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم. ( گلستان ). || طائفة من اللیل ؛ پاسی از شب. پاره ای از شب. || ناحیه. || جانب چیزی. ( منتهی الارب ). || کاو کرانی که در خرمن بود. ( مهذب الاسماء ) .