ضیم
لغت نامه دهخدا
ضیم. [ ض َ ] ( ع مص ) کم کردن حق کسی را. ( منتهی الارب ). نقصان کردن حق. ( منتخب اللغات ) ( تاج المصادر ). ستم کردن. ( منتخب اللغات ). بیدادی کردن. بیدادی. جور کردن. ( تاج المصادر ). ضیم الرجل ( مجهولاً )؛ ستم کرده شد. کذا ضُیِم َ الرجل و ضوم الرجل. ( منتهی الارب ). || از مضرت نه اندیشیدن در انتقام. ( غیاث ).
ضیم. ( ع اِ ) ناحیه کوه. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). کرانه کوه. ( منتهی الارب ). کنار. ( منتخب اللغات ). کنار رود. ( مهذب الاسماء ).
ضیم. [ ض َ ] ( اِخ ) رودباری است به سراة، و گویند بلدی است از بلاد هذیل ، و نیز گویند رودباری است منبع آن در کوه بنی صاهله و در ملکان جاری است. ( معجم البلدان ). موضعی است به سراة، یا رودباری است ، و یا کوهی. ( منتهی الارب ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
ضیم: به معنی اعسار و تنگدستی نیز استفاده شده است مثال: ضامنی الدهر ضیماً شدیدً بمکة ( ص 5 ج 3 کتاب الفرج بعد الشدة تنوخی ) : روزگار در مکه مرا دچار اعسار و تنگدستی سختی کرد.
کلمات زیرراباحروف مناسب کامل کن
ض یم
ض یم