ضیاح

لغت نامه دهخدا

ضیاح. [ ض َ ] ( ع ص ) شیربسیارآب. ( مهذب الاسماء ). شیر تنک آب آمیخته. ضیح. ( منتهی الارب ). لبن رقیق ممزوج. ( فهرست مخزن الادویه ).

ضیاح. [ ض َی ْ یا ] ( اِخ ) نام پدر محمد که محدثی است. ( منتهی الارب ).

ضیاح. [ ض َی ْ یا ] ( اِخ ) ابوالضیاح انصاری ، نعمان بن ثابت. صحابی بدری. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس