ضواحی

لغت نامه دهخدا

ضواحی. [ ض َ ] ( ع اِ ) ج ِ ضاحیة. ( منتهی الارب ). ضواحیک ؛ آنچه از تو پیدا باشد در آفتاب مانند دوش و شانه. ( منتهی الارب ).
- ضواحی الحوض ؛ کرانهای آن. ( منتهی الارب ).
- ضواحی الرّوم ؛ شهرهای ظاهر روم. ( منتهی الارب ).
|| آسمانها.( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جمع ضاحیه . یا آسمانها

فرهنگ عمید

بارز، آشکار، ظاهر.

پیشنهاد کاربران

بپرس