- ضمناً ؛ در ضمن.
- ضمن اللفظ ؛ صنعتی است در شعر که از میان لفظی ، لفظ دیگر مذکور سازند، چنانکه در این بیت :
تو بی نظیر جهانی و من نظر نکنم
بجانبی که ندارد رخ تو تاب نظر.
؟ ( از آنندراج و غیاث ).
- ضمن صحبت ؛ در میان سخن. در اثناء کلام.ضمن. [ ض َ م َ ] ( ع مص ) بر جای ماندن و عاجز شدن. ( منتهی الارب ). بر جای ماندن. ( منتخب اللغات ). برجاماندگی. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). زمین گیری. || پذیرفتن چیزی را. ( منتهی الارب ).
ضمن. [ ض َ م ِ ] ( ع ص ) عاشق.( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). || بیمار در جای بمانده. زمینگیر. ج ، ضُمَنی ̍. ( مهذب الاسماء ). برجای مانده و مبتلی شده بمرض. ( منتخب اللغات ). برجای مانده و مبتلی در عاهت بدنی ، و فی الحدیث : مَن اَکتب ضمناً بعثه اﷲ ضمناً؛ ای من کتب نفسه فی دیوان الضمنی او الزمنی لیعذر عن الجهاد بعث کذلک.