ضمایر

/zamAyer/

لغت نامه دهخدا

ضمایر. [ ض َ ی ِ ] ( ع اِ ) ج ِ ضمیر. رجوع به ضمیر شود. || دلها: وحشت ملک و هیبت پادشاهی در ضمایر دوستان و دشمنان قرار گرفت. ( کلیله و دمنه ). و در معرض تسوف پیش ضمایر آید. ( کلیله و دمنه ). و هم از اثر شقاوت به بدنامی و اسم اِلحاد بر خود راضی شدند و بضمایرمسلمان بودند. ( جهانگشای جوینی ). || ( اصطلاح دستور زبان ) مقابل اسم ظاهر. رجوع به ضمیر شود.

فرهنگ فارسی

جمع ضمیر
( اسم ) ۱ - باطن انسان اندرون دل . ۲ - آن چه در خاطر بگذرد اندیشه . ۳ - وجدان . ۴ - سر پنهان راز جمع : ضمایر ( ضمائر ) . ۵ - کلمه ای که جای اسم قرار گیرد و دلالت بر شخص یا شئ کند . یا ضمیر اشاره . ضمیریست که کسی یا چیزی را با اشاره نشان دهد و آن دو صیغه دارد : این برای اشاره به نزدیک آن برای اشاره به دور : فریب دشمن مخور و غرور و مداح مخر که این دام زرق نهاده است و آن کام جمع گشاده . توضیح فرق ضمیر اشاره با اسم اشاره آنست که پس از اسم اشاره اسم آید : این خانه آن کتاب ولی ضمیر اشاره تنها استعمال شود . یا ضمیر اضافه . در حالت اضافه آید از این قرار : - م - ت - ش - مان - تان - شان مانند : دخترم دخترت دخترش دخترمان دخترتان دخترشان . یا ضمیر شخصی . ضمیری که یکی از سه شخص را برساند یا به عبارت دیگر دلالت کند بر متکلم مخاطب غایب و آن بر دو قسم است : متصل و منفصل . یا ضمیر فاعلی . از اقسام ضمیر شخصی متصل است و آن دال بر فاعل است از این قرار : - م - ی - د - یم - ید - ند مانند : می روم می روی می رود می رویم می روید می روند . یا ضمیر متصل . ضمیریست که تنها ذکر نشود و آن بر دو قسم است : ضمیر فاعلی ضمیر مفعولی و اضافی . یا ضمیر مشترک . ضمیریست که با یک صیغه در میان تکلم و مخاطب و غایب مشترک باشد و همیشه مفرد استعمال شود مانند : خود خویش خویشتن : من خود آمدم تو خود آمدی او خود آمد ... یا ضمیر مفعولی . از اقسام ضمیرشخصی متصل است و آن دال بر مفعول است از این قرار : - م - ت - ش - مان - تان شان مانند : بردم بردت بردش بردمان بردتان بردشان . ( یعنی برد مرا برد ترا ... ) یا ضمیر منفصل . ضمیریست که تنها هم ذکر شود از این قرار : من تو او ( وی آن ) ما شما ایشان . توضیح حالات اسم درین ضمایر نیز جاریست مثلا فاعلی : من رفتم تو رفتی ... مفعولی : مرا ( من را ) گفت ترا ( تو را ) گفت ... اضافی : کتاب من کتاب تو . ۶ - آنست که کسی چیزی اندیشد و بر زبان نیاورد و منجم از روی قواعد احکام نجومی آن را استخراج کند و بگوید که آن نیت حاصل می شود یا نه مقابل خبئ . ۷ - قیاسی بود که کبرایش محذوف باشد و علت حذف یا غایت وضوح بود چنان که گوییم : خط اب و خط اج از یک مرکز به یک محیط شده اند پس متساوی باشند . یا آن که خواهند که کذب مخفی باشد چنان که گویند : فلان شخص به شب طوف می کند پس خائن است . چه به تصریح کبری کذبش ظاهر شود . جمع : ضمایر ( ضمائر ) .
دلها . جمع ضمیر مقابل اسم ظاهر .

فرهنگ معین

(ضَ یِ ) [ ع . ضمائر ] (اِ. ) جِ ضمیر.

فرهنگ عمید

= ضمیر

پیشنهاد کاربران

بپرس