ضلع
/zel~/
مترادف ضلع: بر، پهلو، جانب، کنار، ور، دنده
برابر پارسی: پهلو، بَر، دنده، بر، دیواره، راستا، راسته
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- اضلاع خلف ، اضلاع زور ؛ پنج دنده است از هر سوی و جمعاً ده و سر این دنده ها متصل به غضروف باشد، و مجموع اضلاع صدر و اضلاع زور بیست وچهار است.
- اضلاع صدر ؛ دنده های سینه و آن از هر سوی بدن هفت باشد بعد استخوانهای سینه و متصل بدان ، و این اضلاع صدر را اضلاع خالصه و اضلاع مقفوله نیز گویند.
|| سو . خطی بر یک جانب سطح. بَدَنه. کرانه. ج ، اضلاع. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضلع، بکسر ضاد و سکون لام یا فتح آن بنابر مذهب پاره ای از اهل لغت استخوان کوچکی از استخوانهای پهلو را نامند و بمعنی حاجب نیز آمده ، و در اصطلاح مهندسان و محاسبان اطلاق می شود بر خط مستقیمی از خطوطی که محیط بر زوایا باشد و همچنین به سطحهائی که دارای زوایا باشد. و بر جذر نیز اطلاق شود. میگویند هر عددی که در عین خود ضرب شود جذر نامیده می شود در حساب ، اما در مساحت همین عمل را ضلعنامند زیرا مهندسان خطوط مستقیمه محیطه بزوایا و محیطه بسطوح ذوات الزوایا را اضلاع می گویند و سطح مربع که زوایای آن قائمه و اضلاع آن متساویه باشد، بعبارة اخری حاصلضرب ضلعی از اضلاع آن در عین خود آن ضلع را مجذور خوانند. پس مجذور در حساب بمنزله سطح مربع و جذر بمنزله ضلع باشد و بدین اعتبار اطلاق می شود کلمه ضلع بر جذر و کلمه مربع بر مجذور. بدان که شکلی که دارای چهار ضلع است ذواربعةاضلاع نامیده می شود و آنکه بیش از چهار ضلع دارد آن را کثیرالاضلاع نامند. پس اگر پنج ضلع آن را احاطه کرد آن را ذوخمسةاضلاع خوانند و اگر اضلاع آن برابر بود آن را مخمس گویند و اگردارای شش ضلع و همگی برابر بودند آن را مسدس نامند،و قس علیهذا الی العشرة و بعد از ده ضلع را ذواحدعشرة اضلاع و ذواثْنَی ْعشرة اضلاع و همچنین استعمال کنندو نام برند الی غیر النهایة خواه اضلاع برابر یکدیگرباشند و خواه نباشند. هکذا یُستفاد من شرح خلاصةالحساب. و بیان ضلع کره ضمن معنی لفظ سطح بگذشت. و رجوع به کعب شود.
ضلع. [ ض ُ ] ( ع ص ) ج ِ اَضلَع. ( منتهی الارب ). رجوع به اَضْلَع شود.
ضلع. [ ض ُ ]( ع ص ) ج ِ ضَلیع. ( منتهی الارب ). رجوع به ضلیع شود.
ضلع. [ ض َ ل ِ ] ( ع ص ) کَژِ خِلْقی ( فان لم یکن خلقةً فهو ضالع ). ( منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
۱ - کنار جانب . ۲ - استخوان پهلو دنده . ۳ - پهلو . ۴ - هر یک از خطوط مستقیم یا یک سطح هندسی که محیط بر زوایاست جمع : اضلاع ضلوع .
ضلع بنی مالک . موضعی است در بلاد غنی بن اعصر و بنو مالک بطنی از جن و مسلمانند .
فرهنگ معین
واژه نامه بختیاریکا
دانشنامه عمومی
در هندسه، ضِلع یا بَر[ ۱] یا لَبه پاره خطی است که دو رأس را در یک چندضلعی به هم پیوند دهد؛ بنابراین در عمل، یک ضلع رابطی برای یک پاره خط یک بعدی و دو شی صفر بعدی است.
ضلع به خط های سازنده هر شکل گویند که اغلب تعداد آن ها در هر شکل نسبت به اشکال دیگر متفاوت است. [ نیازمند منبع] برای نمونه مثلث، ۳ ضلع و مربع و مستطیل ۴ ضلع دارند.
توالیِ بستهٔ مسطح از ضلع ها، یک چندضلعی ( و یک وجه ) را شکل می دهد. در یک چندوجهی، در هر ضلع دقیقاً دو وجه با یکدیگر تماس دارند، در حالی که در چندبرهای با ابعاد بالاتر، سه یا تعداد بیشتری از وجه ها در هر ضلع با یکدیگر تماس دارند.
زمانی که بین تعدادی چند ضلعی یک ضلع مشترک باشد ( ضلع به هردو شکل متعلق باشد ) به آن ضلع مشترک گویند. این موضوع کمک بزرگی در خصوص اثبات می کند.
در هر مثلثی ممکن است طول دو ضلع آن مساوی باشد. چنین مثلثی رامثلث متساوی الساقین و دو ضلع مساوی را ساق های مثلث می نامند. در مثلث متساوی الساقین دو زاویه پای ساق ها با هم برابرند.
ممکن است طول هر سه ضلع با هم برابر باشد که در این صورت مثلث را، متساوی الاضلاع می نامند. در هر مثلث متساوی الاضلاع زوایا با هم برابر و اندازهٔ آن ها ۶۰ درجه است.
↑ فرهنگ عمید
• Edge ( geometry ) ، مشارکت کنندگان ویکی پدیای انگلیسی، برداشت شده در ۸ ژوئیه ۲۰۱۲.
• پلیتوپ ها
• هندسه مقدماتی
• هندسه چندبعدی
• همه مقاله های دارای عبارت های بدون منبع
• همه مقاله های خرد
• مقاله های خرد ریاضی
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفضلع به خط های سازنده هر شکل گویند که اغلب تعداد آن ها در هر شکل نسبت به اشکال دیگر متفاوت است. [ نیازمند منبع] برای نمونه مثلث، ۳ ضلع و مربع و مستطیل ۴ ضلع دارند.
توالیِ بستهٔ مسطح از ضلع ها، یک چندضلعی ( و یک وجه ) را شکل می دهد. در یک چندوجهی، در هر ضلع دقیقاً دو وجه با یکدیگر تماس دارند، در حالی که در چندبرهای با ابعاد بالاتر، سه یا تعداد بیشتری از وجه ها در هر ضلع با یکدیگر تماس دارند.
زمانی که بین تعدادی چند ضلعی یک ضلع مشترک باشد ( ضلع به هردو شکل متعلق باشد ) به آن ضلع مشترک گویند. این موضوع کمک بزرگی در خصوص اثبات می کند.
در هر مثلثی ممکن است طول دو ضلع آن مساوی باشد. چنین مثلثی رامثلث متساوی الساقین و دو ضلع مساوی را ساق های مثلث می نامند. در مثلث متساوی الساقین دو زاویه پای ساق ها با هم برابرند.
ممکن است طول هر سه ضلع با هم برابر باشد که در این صورت مثلث را، متساوی الاضلاع می نامند. در هر مثلث متساوی الاضلاع زوایا با هم برابر و اندازهٔ آن ها ۶۰ درجه است.
↑ فرهنگ عمید
• Edge ( geometry ) ، مشارکت کنندگان ویکی پدیای انگلیسی، برداشت شده در ۸ ژوئیه ۲۰۱۲.
• پلیتوپ ها
• هندسه مقدماتی
• هندسه چندبعدی
• همه مقاله های دارای عبارت های بدون منبع
• همه مقاله های خرد
• مقاله های خرد ریاضی
wiki: ضلع
جدول کلمات
مترادف ها
کنار، مرز، سر، تیزی، لبه، کناره، ضلع، نبش
طرف، سمت، کناره، ضلع، سو، پهلو، جنب، جانب
دنده، ضلع، گوشت دنده، نهر کندن، تکه گوشت دنده دار، هر چیز شبیه دنده
دنده، ضلع، رگه، خط کناری
کنار، حاشیه، لبه، طره، ضلع
پیشنهاد کاربران
این ریشه شناسی درباره واژگان {ساییدن/سای/سوهان. . . } است:
ریشه هِندواروپایی {اَک} را داشتیم که سپس همین ریشه به {کِی/کُی} دگرگون شد و این ریشه ها برابر {تیز کردن} بودند.
سپس، با دگرگونی آوایی {ک/س} به اوستایی رفت و واژگانی همچون {سَئِنی=تیز} ساخته شد.
... [مشاهده متن کامل]
در فرجام، به پارسی رفتند و به ریخت های {سای/ساو/سان/ساب} در آمدند که واژه {سوهان} برگرفته از {ساو} میباشد.
با بهره از {سان} و پیشوندِ {اَف/فِ} واژه {فِسان} ساخته میشود برابر {grinding stone} یا همان {تیز کننده سنگ}.
به جایِ {ضِلع} در دانِشِ {ریاضی} میتوانیم از همین واژگان {سای/ساب/سان/ساو} بکار ببریم. پیشنهادِ بنده برای {ضِلع} واژه {سابَک} برگرفته از {ساب} است.
پَسگَشت:رویه 13 از نِبیگِ {واژه نامه ریشه شناسیک/اِتیمولوژیکال پارسی، انگلیسی و دیگر زبان های هِندواروپایی}
بِدرود!
ریشه هِندواروپایی {اَک} را داشتیم که سپس همین ریشه به {کِی/کُی} دگرگون شد و این ریشه ها برابر {تیز کردن} بودند.
سپس، با دگرگونی آوایی {ک/س} به اوستایی رفت و واژگانی همچون {سَئِنی=تیز} ساخته شد.
... [مشاهده متن کامل]
در فرجام، به پارسی رفتند و به ریخت های {سای/ساو/سان/ساب} در آمدند که واژه {سوهان} برگرفته از {ساو} میباشد.
با بهره از {سان} و پیشوندِ {اَف/فِ} واژه {فِسان} ساخته میشود برابر {grinding stone} یا همان {تیز کننده سنگ}.
به جایِ {ضِلع} در دانِشِ {ریاضی} میتوانیم از همین واژگان {سای/ساب/سان/ساو} بکار ببریم. پیشنهادِ بنده برای {ضِلع} واژه {سابَک} برگرفته از {ساب} است.
پَسگَشت:رویه 13 از نِبیگِ {واژه نامه ریشه شناسیک/اِتیمولوژیکال پارسی، انگلیسی و دیگر زبان های هِندواروپایی}
بِدرود!
استخوان پهلو
در زبانِ اوستاییِ جوان:
واژه یِ " سرَختَی:sraxtay" یا " ثرَختَی:θraxtay " به چمِ " گوشه، کنار، پهلو، سو، سمت" بوده است که برابر با " Seite، Ecke" در زبانِ آلمانی است. ( به نیرَنگَستان:N. 74 و N. 79 رجوع کنید. )
... [مشاهده متن کامل]
در زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی:
واژگانِ " سرَخت: sraxt" و " سرَختَگ ( سرَخت. َگ ) : sraxtag" به چمِ " سمت، سو، کنار، پهلو، قسمت، بخش" بوده است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پیشنهاد:
به آسانی می توان به جایِ واژگانی همچون " ضلع" که برابرِ " Seite" در زبانِ آلمانی است یا واژه یِ "کُرنِر:corner" که برابر با " Ecke" در زبانِ آلمانی است، از واژه یِ " سرَخت" در زبانِ پارسی بهره ببریم. بهره گیری از این واژه به برداشتِ شما از آن برمی گردد.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشت:
1 - رویبرگِ 36 از نبیگِ " شالوده یِ زبانشناسیِ ایرانی" ( Grundriss der iranischen Philologie )
2 - ستونِ 1637 از نبیگِ " فرهنگنامه زبان ایرانی باستان" نوشته یِ ( کریستین بارتولومه )
3 - رویبرگِ 76 از نبیگِ " فرهنگنامه کوچک پهلوی" ( دیوید مک کنزی )
واژه یِ " سرَختَی:sraxtay" یا " ثرَختَی:θraxtay " به چمِ " گوشه، کنار، پهلو، سو، سمت" بوده است که برابر با " Seite، Ecke" در زبانِ آلمانی است. ( به نیرَنگَستان:N. 74 و N. 79 رجوع کنید. )
... [مشاهده متن کامل]
در زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی:
واژگانِ " سرَخت: sraxt" و " سرَختَگ ( سرَخت. َگ ) : sraxtag" به چمِ " سمت، سو، کنار، پهلو، قسمت، بخش" بوده است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پیشنهاد:
به آسانی می توان به جایِ واژگانی همچون " ضلع" که برابرِ " Seite" در زبانِ آلمانی است یا واژه یِ "کُرنِر:corner" که برابر با " Ecke" در زبانِ آلمانی است، از واژه یِ " سرَخت" در زبانِ پارسی بهره ببریم. بهره گیری از این واژه به برداشتِ شما از آن برمی گردد.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشت:
1 - رویبرگِ 36 از نبیگِ " شالوده یِ زبانشناسیِ ایرانی" ( Grundriss der iranischen Philologie )
2 - ستونِ 1637 از نبیگِ " فرهنگنامه زبان ایرانی باستان" نوشته یِ ( کریستین بارتولومه )
3 - رویبرگِ 76 از نبیگِ " فرهنگنامه کوچک پهلوی" ( دیوید مک کنزی )
ضلع:sides
لبه، کنار ، کناره
این واژه تازی است و پارسی جایگزین اینهاست:
گهم gahm ( اوستایی: ghom )
بر - پهلو - راستا
گهم gahm ( اوستایی: ghom )
بر - پهلو - راستا