آن مقتدی بچاه ضلالت همی رود
ایدون گمان برد که مگر بر سما شده ست.
ناصرخسرو.
درجمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند و بیک پس پای در موج ضلالت افکند. ( کلیله و دمنه ). می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... افعال ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته... و راه راست بسته و طریق ضلالت گشاده. ( کلیله و دمنه ). تا خلق را از ظلمت و ضلالت نفس برهانیدند. ( کلیله و دمنه ).همه گیتی است بانگ هاون اما نشنود خواجه
که سیماب ضلالت ریخت در گوش اهل خذلانش.
خاقانی.
پدر گفت ای پسر بمجرّد این خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را به ضلالت منسوب کردن. ( گلستان ).