ضفن

لغت نامه دهخدا

ضفن. [ ض ِ ف َن ن / ض ِ ف ِن ن ] ( ع ص ) کوتاه بالا. ( منتهی الارب ). مرد کوتاه. || گول. ( منتهی الارب ). احمق. احمق گرانجان. ( مهذب الاسماء ). || کلان جثه و درشت خلقت. ( منتهی الارب ). بزرگ. ( مهذب الاسماء ).

ضفن. [ ض َ ] ( ع مص ) آمدن. ( منتخب اللغات ). آمدن بسوی کسان برای نشستن با آنها. ( منتهی الارب ). نشستن بگروهی. ( منتخب اللغات ). || افکندن غائط. ( منتهی الارب ). سرگین انداختن. ( منتخب اللغات ). || پرداختن و برآوردن کار کسی. ( منتهی الارب ). قضا کردن حاجت کسی. ( منتخب اللغات ). || آرمیدن با زن. ( منتهی الارب ). نکاح کردن زن. ( منتخب اللغات ). || زدن شتر دست و پای خود را بر زمین. ( منتهی الارب ). دست انداختن شتر. ( منتخب اللغات ). به دست یا به پای زدن شتر. ( تاج المصادر ). || بر ناقه سوار کردن کسی را. ( منتهی الارب ). بار کردن بر ناقه. ( منتهی الارب ). بار کردن بر شتر. ( منتخب اللغات ). || زدن پای را بر سرین کسی. ( منتهی الارب ). پا زدن بر سرین کسی. ( منتخب اللغات ). پا بر نشستگاه کسی زدن. ( زوزنی ). اُردنگ زدن. زفکنه زدن. تیپا زدن. || بر زمین کوفتن کسی را. ( منتهی الارب ). || جهت دوشیدن گرفتن پستان گوسپند را. ( منتهی الارب ). جمع کردن پستان ناقه برای دوشیدن. ( منتخب اللغات ).

فرهنگ فارسی

آمدن . نشستن به گروهی جمع کردن پستان ناقه برای دوشیدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس