ضغطه
/zoqte/
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
جدول کلمات
مترادف ها
اختصار، تراکم، ضغطه، فشردگی، فشرده سازی، فشار، متراکم سازی، هم فشارش، بهم فشردگی
توده، تلاطم، ضرب، ضغطه، لطمه، تصادم، صدمه، تکان، خرمن، هول، تشنج سخت، هراس ناگهانی
سنگینی، ضغطه، فشار، مضیقه، زور، پرس، بار سنگین مصائب و سختیا
ضرب، کبود شدگی، تباره، ضغطه
ضغطه
ضغطه
ضغطه، کوفتگی، کوفتگی انساج
ضغطه
ضغطه، اسیب، زخم، ضربه روحی روان اسیب، روان زخم
ضغطه
پیشنهاد کاربران
زحمت
تنگی
فشار
رنج
یعتی زحمت ایجاد کردن.
ضُغطه می دهند طبیعت را، یعنی طبیعت را دچار زحمت می کند.
ضُغطه می دهند طبیعت را، یعنی طبیعت را دچار زحمت می کند.