لغت نامه دهخدا
ضریب. [ ض ُ رَ ] ( اِخ ) ابن نقیر ( یا نفیر ) ابن سُمیر مکنی به ابوالسلیل. صحابی است. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) زننده . ۲ - ( اسم ) شکل نوع صنف . ۳ - مانند همتا . ۴ - اکسپوزان . جمع ضرایب .
ابن نقیر ابن سمیر مکنی به ابو السلیل ٠ صحابی است ٠
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (ریاضی ) عاملی عددی که قبل از یک کمیت مجهول در یک جملۀ جبری قرار می گیرد: در عبارت y١٤ + ٢x٣y٧ + ٢x٤، ضریب ٢x ، ٤ است، ضریب ٢x٣y ، ٧ است، و ضریب y ، ١٤ است.
دانشنامه آزاد فارسی
ضَریب (coefficient)
در جبر، جزء عددی یک جملۀ جبری که پیش از جزء حرفی آن نوشته می شود و حاکی از ضرب است. مثلاً در عبارت ۴x۲ + ۲xy - x، ضریب x۲ عدد ۴ است، زیرا ۴x۲ به معنی۴x۲ است. ضریب xy عدد ۲ و ضریبx، -۱است زیرا -x = -x× ۱. اما در عبارات جبری کلی، ضریب ها با حروفی نمایانده می شوند که نمایندۀ عددهایند، مثلاً در معادلۀ b ،a ،ax۲ + bx + c = ۰، و c ضرایبی اند که ممکن است هر عددی باشند. این اصطلاح در بسیاری موارد به عوامل ثابت، در مقابل عوامل متغیر، نیز اطلاق می شود.
در جبر، جزء عددی یک جملۀ جبری که پیش از جزء حرفی آن نوشته می شود و حاکی از ضرب است. مثلاً در عبارت ۴x۲ + ۲xy - x، ضریب x۲ عدد ۴ است، زیرا ۴x۲ به معنی۴x۲ است. ضریب xy عدد ۲ و ضریبx، -۱است زیرا -x = -x× ۱. اما در عبارات جبری کلی، ضریب ها با حروفی نمایانده می شوند که نمایندۀ عددهایند، مثلاً در معادلۀ b ،a ،ax۲ + bx + c = ۰، و c ضرایبی اند که ممکن است هر عددی باشند. این اصطلاح در بسیاری موارد به عوامل ثابت، در مقابل عوامل متغیر، نیز اطلاق می شود.
wikijoo: ضریب
جدول کلمات
مترادف ها
قدر مطلق، پیمانه، استاندارد، ضریب، فراز خط
عامل، نماینده، ضریب، عامل مشترک، فاکتور، حق العمل کار، عامل محافظت در برابر نور آفتاب
قسمت، نسبت، ضریب، ضرب کننده، نسبیت، نسبت معین و ثابت
ضریب، ضرب کننده، عامل مشترک
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
جهش ده = ضریب
همش ، کمش ، جهش ، برش = جمع ، تفریق ، ضرب ، تقسیم
4 جهش 5 = 4 ضرب در 5
جهش ده = چیزی که جهش میدهد = عامل جهش = ضریب
همش ، کمش ، جهش ، برش = جمع ، تفریق ، ضرب ، تقسیم
4 جهش 5 = 4 ضرب در 5
جهش ده = چیزی که جهش میدهد = عامل جهش = ضریب
ضریب. [ ض َ ] ( ع ص ، اِ ) مانند. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) . مثل. ( منتهی الارب ) . نظیر : ضریر ما له فی العلوم نظیر و طبیب ما له فی الازمنة الغابرة ضریب. ( خلاصة الاثر بدیعی ) . || نوع. || زده شده. || صفت از هر چیزی. || نیک زننده. || سَر. ( منتهی الارب ) . رأس. || امین تیر قمار. ( منتهی الارب ) . || زننده تیر قداح. || نام تیر سوم از تیرهای قمار. || شیری که از چند ناقه در یک شیردوشه دوشیده شود. || بهره. || شکم مردم. || برف. ( منتهی الارب ) . ثلج. ( فهرست مخزن الادویه ) . || پشک. ( منتهی الارب ) . شب نم. جَلید. سقیط. صَقیع. ( فهرست مخزن الادویه ) . || شیر سخت ترش یا شیر پاره پاره شده. ( منتهی الارب ) . شیر بریده. || ( اصطلاح حساب ) عددی است که پیش از کمیتی قرار دهند برای ضرب کردن در وی. ارزش و قدر نسبی که بهر یک از مواد امتحانی داده می شود.
... [مشاهده متن کامل]
ضریب. [ ض ُ رَ ] ( اِخ ) ابن نقیر ( یا نفیر ) ابن سُمیر مکنی به ابوالسلیل. صحابی است. ( منتهی الارب ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
ضریب. [ ض ُ رَ ] ( اِخ ) ابن نقیر ( یا نفیر ) ابن سُمیر مکنی به ابوالسلیل. صحابی است. ( منتهی الارب ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
زَدا
Coefficient of Friction : ضریب اصطکاک
Coefficient of thermal expansion : ضریب انبساط گرمایی
Coefficient of variation : ضریب تغییرات
Coefficient = ضریب
koweFUHshent
Coefficient of thermal expansion : ضریب انبساط گرمایی
Coefficient of variation : ضریب تغییرات
Coefficient = ضریب
چندگان، چندان
نرخ، بهره
بهتر است به جای واژه ضریب انتقال گفته شود نرخ ترابرد
ضریب خطا رابگوییم نرخ اشتباه
بهتر است به جای واژه ضریب انتقال گفته شود نرخ ترابرد
ضریب خطا رابگوییم نرخ اشتباه
بهره
درشمار