زدای توانا. زدتوانا:متضاد قوی.
ناجور توانا. مانندِ توانا نیست. جوربا توانا نیست. روندِ با توانا نیست. سبک با توانا نیست. چونان توانا نیست. مانندِ توانا نیست. همانند توانا نیست. چند توانا نیست. چندانکه توانا نیست. همسنگ توانا نیست. هم جنس توانا نیست. هم هنر ِتوانا نیست. هم وارِ توانا نیست. همکار توانا نیست. هم چند توانا نیست. هم قد توانا. هم دور توانا نیست. همیار توانا نیست. هم دار توانا نیست. همدال توانا نیست. هماورد توانا نیست. هم یار توانا نیست. همدست توانا نیست. همدست توانا نیست. همسر توانا نیست. هم بار توانا نیست. هم خوار توانا نیست. همکار توانا
... [مشاهده متن کامل]
نیست. هم گرمابهء توانا نیست. هم گلستان توانا نیست. هم گرمابه و گلستان توانا نیست. هم دیدار توانا نیست. هم دیوار توانا نیست. هم پندار توانا نیست. هم پندار توانا نیست. هم کردار توانا نیست. هم گفتار توانا نیست.
همشهری توانا نیست. شهروند توانا نیست. هم جهان توانا نیست. همجهان توانا نیست. هم بود توانا نیست. هم نمود توانا نیست. هم نماد توانا نیست. هم اِستاد توانا نیست. هم زبان توانا نیست. هم توان توانا نیست. هم راز توانا نیست. هم زبان توانا نیست. هم توان توانانیست. هم ناتوان توانا نیست. هم آواز توانا نیست. هم باز توانا نیست. همدار توانا نیست. هم ساز توانا نیست. هم انباز توانا نیست. هم انگیز توانا نیست. هم پرهیز توانا نیست. هم آمیز توانا نیست. هم ریز توانا نیست. هم بیز توانا نیست. هم چیز توانا نیست. هم
خیز توانا نیست. هم نیز توانا نیست. هم میز توانا نیست. هم روز توانا نیست. هم مرز توانا نیست. هم ارز توانا نیست. هم برز توانا نیست. هم شیر توانا نیست. هم پیر توانا نیست. هم دبیر توانا نیست. هم خورتوانا نیست. هم پز توانا نیست. هم تور توانا نیست. هم جور توانا نیست. هم سور توانا نیست. هم آزوی توانا نیست. هم آز توانا نیست . هم نیاز توانا نیست. هم سوی توانا نیست. هم پوی توانا نیست. هم بوی توانا نیست. هم روی توانا نیست. هم روی توانا نیست. هم هوی توانا نیست. هم جوی توانا نیست. هم ابروی توانا نیست. هم آسوی توانا نیست. هم آشوی توانا نیست. هم آزوی توانا نیست. هم آز توان نیست. هم نیاز توانا نیست. هم یاب توانا نیست. هم تاب توانا نیست. هم باب توانانیست. هم ساب توانا نیست. هم ناب توانا نیست.
هم نسل توانا نیست. هم نیاز توانا نیست. هم ناد توانا نیست. هم نیای توانا نیست. هم باد توانا نیست. هم یاد توانا نیست. هم یار توانا نیست. همزاد توانا نیست. هم کاد توانا نیست. هم نهاد توانا نیست. هم تاب توانانیست. هم بهای توانا نیست. هم سیهای توانا نیست. هم وفای توانا نیست. هم لگام توانا نیست. هم جام توانا نیست. هم کاسهء توانا نیست. هم پالهء توانا نیست. هم پیالهء توانا نیست. هم سیر توانا نیست. هم سفر توانا نیست. هم خواب توانا نیست .
هم تاب توانا نیست. همناب توانا نیست. هم باب توانا نیست. هم دم توانا نیست. همخم توانا نیست. هم رم توانا نیست. هم جوش توانا نیست. هم کوش توانا. هم نیوش توانا نیست. هم گوش توانا نیست. هم فروش توانا نیست. هم پای توانا نیست. هم نوای توانا نیست. هم نهاد توانا نیست. هم یاد توانا نیست. هم چند توانا نیست. هم چهر توانا نیست. هم مهر توانا نیست. هم هم بهرهء توانا نیست. هم زهرهء توانا نیست. هم دار توانا نیست. هم شور توانا نیست. هم زور توانا نیسن. هم کور توانا نیست. هم غور توانانیست. هم راه توانا نیست. هم چاه توانا نیست. هم آوای توانا نیست. هم نوای توانا نیست. هم بهای توانا نیست. هم پهلوی توانا نیست. هم
پهلوِ توانا نیست. هم بالی توانا نیست. هم والای توانا نیست. هم سیمای توانا نیست. هم صدای توانا نیست. هم جور توانا نیست. هم تور توانا نیست. هم دم توانا نیست. هم دود توانا نیست. هم لاین توانا نیست. هم ران توانا نیست. هم جان توانا نیست. هم یگان توانا نیست. همتکان توانا نیست. همتوک توانا نیست. هم هوک توانا نیست. هم لرز توانا نیست. هم گرز توانا نیست. هم روز توانا نیست.
وبرخی باهمند وبرخی بی همند وبرخی درهمند وب خی سرهمند.
هم خدای توانا نیست. هم جدای توانا نیست. هم رهای توانا نیست. هم رهای توانا نیست. هم آرای توانا نیسن. هم رای توانا نیست. هم خای توانا. هم تای توانا نیست. هم آسای توانا نیست. هم رای توانا نیست . هم هم قای توانا نیست. هم لای توانا نیست. هم زاد توانا نیست. هم ردا توانا نیست. هم آد توانا نیست. هم خاد توانا نیست. هم چین توانا نیست. هم بین توانا نیست. هم آیین توانا نیست. هم باور توانا نیست. هم داور توانا نیست. هم باور توانا نیست. هم ناورد توانا نیست. هم داور توانا نیست. هم سیمای توانا نیست. همشیوای توانا نیست. هم شیدای توانا نیست. هم پوشاک توانا نیست. هم پوشک توانا نیست . هم توش توانا نیست . هم جوش توانا نیست. هم نوش توانا نیست. هم روش توانا نیست. هم کوچ توانا نیست هم بلوچ توانا نیست. هم خفت توانا نیست. هم جفت توانا نیست. هم سفت توانا نیست. هم تک توانا نیست . هم تک توانا نیست. هم توک توانا نیست. هم سنگ توانا نیست. هم رنگ توانا نیست. هم هم چنگ توانا نیست. هم شنگ توانا نیست. هم آهنگ توانا نیست. هم آونگ توانا نیست. هم آزنگ توانا نیست. هم دلتنگ توانا نیست. هم شنگ توانا نیست. هم منگ توانا نیست. همدونگ توانا نیست. هم فرهنگ. هم الدنگ توانا نیست. هم زدای توانا نیست. هم آلود توانا نیست. هم پالود توانا نیست. هم رود توانا نیست. هم هم رود توانا نیست. هم ریز توانا نیست. هم دیر توانا نیست. هم دیر توانا نیست. هم دهر توانا نیست . هم بهر توانا نیست. هم نهر توانا نیست. هم غار توانا نیست. هم یار توانا نیست . هم زار توانا نیست. هم لاس توانا نیست. هم یاس توانا نیست . هم چاشت توانا نیست. هم ریش توانا نیست. هم جناغ توانا نیست. هم کیش توانا نیست. هم سایهء توانا نیست. هم
مایهء توانا نیست. هم پایهء توانا نیست. هم آیهء توانا نیست. هم آیند توانا نیست. هم وند توانا نیست. هم رند توانا نیست. هم رند توانا نیست. هم قند توانا نیست. هم تند توانا نیست . هم روند توانا نیست. هم نهند توان نیست. هم بازی توانا نیست. هم باز توانا نیست. هم ساز توانا نیست. هم زی توانا نیست. هم زی توانا نیست. هم زاد توانا نیست. هم کچ توانا نیست. هم راست توانا نیست. هم چپ توانا نیست. همپیکار توانا نیست. هم آب توانا نیست. هم آرزوی توانا نیست. هم آبروی نیست. هم آخورهء توانا نیت. هم درون توانا نیست . هم بیرون توانا نیست. هو دور توانا نیت. هم راز توانا نیت. هم تاز توانا نیست. هم انباز توانا نیست. هم انبار توانا نیست. همناز توانا نیست. هم نوز توانا نیست. هم پوز توانا
نیست. هم داگ توانا نیست. هم چاک توانا نیست. هم آرمانشهر توانا نیست. هم سرشت توانانیست هم بهشت توانا نیست. هم دوزخ توانا نیست . هم برزخ توانا نیست. هم هم خریت توانا نیست. هم چرید توانا نیست. هم سراغ توانا نیست. هم ایاغ توانا نیست. هم پرند توانا توانا نیست. هم بند توانا نیست. هم یار توانا نیست. هم بدستان توانا نیت. هم خون توانا نیست. هم چون توانا نیست. هم وزن توانا نیت. هم دوست توانا نیست. هم پوست توانا نیست. هم بیش توانا نیست. هم آغوش توانا نیست. هم سروش توانا نیست. هم فرشتهء توانا نیست. هم گل توانا نیست. هم فرای توانا نیست . هم فروی توانا نیست. و هست ونیست را می توان بر هر کدام افزود.
برابرواژه ی ضد در پارسی پیشوند پاد است لیک در بسیاری از نمونه ها که واژه ی ضد به کار رفته بستگی به نمونه، می توان از یکی از پسوندهای [زُدا، کُش، شکن، ستیز و. . ] بهره گرفت:
ضد درد= دردزُدا
ضد باکتری= باکتری کش
... [مشاهده متن کامل]
ضد زره= زره شکن
ضد مرد= مردستیز
یا می توان در برخی جاها پیشوند نا را به کار گرفت:
ضد قهرمان= ناقهرمان یا قهرمان ستیز.
ضد یا علیه برابر پارسی اش دُژ است. بسان دژمن دُژَم دژخیم دشوار. همه اینها مانند دژم خشم و غم دارند. و اینکه هنوز هم در کوردی به جای ضد دِژی میگویند. پَس دُژ به معنی ضد و مخالف و سخت و سنگین است. دژم خشمگین و غمگین. دشمن ضد من دشوار سختوار. دشنام نام سنگین و سخت و مخالف. دژی پلیدی نیست از دژم امده.
قسط دادن حقوق را بدون تفاوت واستثناءات وبی طرفی = ضد انحصارطلبی وامتیازات ویژه
کَلاَّ سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا
موافق=همسو، یکسو
مخالف=پادسو
مترادف=یکسو، برابر
متضاد=پادسو
ضد=پاد، پادسو
ضدیت=پادسویی
موافقت=یکسویی، همسویی
بدرود!
پاد=ضد
مانند:پادزهر=ضدزهر یا، پادساعتگرد.
یا پدافند که ترکیبی از پاد=ضد و آفنده=آفت
آ=ضد
مانند:آسیب=ضد سلامتی، سیب به معنی سلامتی هم می باشد. یا آوار که ترکیب آ=ضد و وار که از هموار میاد.
دُش=ضد
مانند:دشمن=ضد من، یا دشنام=ضد نام یا، دشوار
=ضد هموار
ووو. . . . . . . غیره
پاد
پد
دش و دوژ که معنی ضد، بد و پلید و زشت را دارد مانند دشمن و دشنام
نمونه هایی از کاربرد پسوندِ �پاد� در گزاره ی زیر:
�بن والاس�، وزیر جنگ انگلیس، روز دوشنبه ۲۷ دی برنامه ی کشورش برای فرستادن جنگ ابزارهای تانک پاد ( ضدِّ تانک ) به اوکرایین را برشمرد ( اعلام کرد ) تا بگفته ی وی، �کی یف� بتواند بهنگام هرگونه یورشی به آن کشور از خود پاسداری ( دفاع ) کند. وی در مَهِستان ( پارلمان ) انگلیس گفت: �ما بر آن شده ایم تا سامانه های جنگ ابزارهای پدافندی ( دفاعی ) سبک زره پاد ( ضد زرهی ) به اوکرایین بدهیم. � وی در پی افزود که نخستین بسته ی ( محموله ) جنگ ابزار نیز در همین روز ( دوشنبه ) به اوکرایین واگذار ( تحویل داده ) شده و شماری از نیروهای انگلیسی در کوتاه مدت به نیروهای اوکراینی آموزش خواهند داد.
... [مشاهده متن کامل]
برگرفته از یادداشتی در دست کار
در برابر، رودر رو
نمونه ها:
واژه ی �برانگیختگی� در برابر ( در ضدیت با ) واژه ی �آرامش� آرش و مانش می یابد.
این دو تا ( هر دوچیز همسنجی با یکدیگر ) رودرروی ( در ضدیت با ) یکدیگرند.
ناهمتا
با آنکه هر یک از برابرهای یاد شده در بالا را در چارچوب این یا آن گزاره می توان بکار برد، دربرگیرنده ترین برابر واژه از ریشه عربی �ضد� در پارسی، واژه ی �ناهمتا�ست که آن را هم در چارچوب گفت و گو یا نوشته ای ساده می توان بکار برد و هم در چارچوب های دانشورانه و فلسفی بخوبی جایگزین آن واژه ی از ریشه عربی می شود. نمونه:
... [مشاهده متن کامل]
سخنی منطقی که از چارچوب خود فراتر رفته و به ناهمتای ( ضد ) خود دگردیسه شده است . . .
برگرفته از یادداشتی در پیوند زیر:
ب. الف. بزرگمهر ۲۲ دی ماه ۱۳۹۲
https://www. behzadbozorgmehr. com/2014/01/blog - post_9152. html
در پارسی میانه "پاد"، "ِائبگَت/ - ی"، "پَتیارَگ/ - ی" و "هَمیستار/ - ی" همه به چم ضد و ضدیت آمده اند.
بهترین واژه واژه پاد میباشد و مانند ضدیت ک میشود پادوندی پادمندی یا پادمند و پادوند ک بسیار بهتر از واژه تازی ضد هست
پاد: ضد
پارادَخش: تضاد، متضاد
پارادَخش واژه ی سرد: متضاد کلمه ی سرد
علیه
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
یوت ( پهلوی )
ایب ( پهلوی: ایبگَت )
پرَتی prati ( سنسکریت )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)