ضجوع

لغت نامه دهخدا

ضجوع. [ ض َ ] ( ع ص ، اِ ) مَشکی که از گرانی آن بردارنده میل کند و راست نتواند رفت. ( منتخب اللغات ). مشک گران که باعث گرانی مستقی را کژ گرداند. || دلو گشاده. ( منتهی الارب ). دلو فراخ. ( منتخب اللغات ) ( منتهی الارب ). || زن مخالف شوهر. ( منتخب اللغات ). || مرد سست عقل و رأی. ( منتهی الارب ). ضعیف رای. || ابر آهسته رو از بسیاری آب. ( منتخب اللغات ). ابر آهسته رو جهت گرانی و کثرت آب. || ناقه که بگوشه و ناحیه چرا کند. ( منتهی الارب ). شتر ماده که بکنار می چرد. ( منتخب اللغات ). اشتر که بر کناره آب و گیاه چرا کند. ( مهذب الاسماء ). || چاه فراخ جوانب. ( منتهی الارب ).

ضجوع. [ ض َ ] ( اِخ ) رحبه ای است مر بنی ابی بکربن کلاب را، و گویند موضعی است بنی اسد را، و نیز گفته اند رودباری است. ( معجم البلدان ).

ضجوع. [ ض َ] ( اِخ ) پشته معروفی است. سکونی گوید: آبی است و میان آن و سلمان سه میل فاصله است. ( معجم البلدان ).

ضجوع. [ ض َ ] ( اِخ ) بطنی از بنی کلاب. ( منتهی الارب ).

ضجوع. [ ض ُ ] ( ع مص ) ضَجع.بر پهلو خفتن. پهلو بر زمین نهادن. ( منتهی الارب ).

ضجوع. [ض ُ ] ( اِخ ) نام قبیلتی از بنی عامر. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس