ضبر

لغت نامه دهخدا

ضبر. [ ض ِ ] ( ع اِ ) بغل. ( منتهی الارب ). اِبط.

ضبر. [ ض ِ ] ( اِخ ) موضعی از نواحی صنعاء به یمن. ( معجم البلدان ).

ضبر. [ ض َ ] ( ع اِ ) جماعت غازیان. ( منتهی الارب ). گروه غازیان. ( منتخب اللغات ). || پوست پر از کاه. چوب که مردم در پس آن شده تا زیر قلعه روند برای جنگ. ( منتهی الارب ). پوست که بالای چوبها کشند و در پناه آن مردان به قلعه نزدیک شوند و جنگ کنند. ( منتخب اللغات ). ج ، ضبور. ( منتهی الارب ). || درخت چارمغز. گردکان. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). درخت چارمغز دشتی. ( منتخب اللغات ). || انار دشتی. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). انار کوهی. || جوزبوا. ( منتهی الارب ). جوزبویا. ( منتخب اللغات ). گوز بیابانی. ( مهذب الاسماء ). جوزالبر. ( ضریر انطاکی ). جوزالبر؛ و آن جوز صلب است. ( فهرست مخزن الادویه ). اصمعی گوید که ضبر جوز سرو را گویند در عرب. ابن الاعرابی گوید ضبر جوزبویارا گویند. ابوحنیفه گوید ضبر درختیست که بزرگی و ضخامت آن به اندازه درخت جوز باشد و برگ او بهیأت گرد به اندازه کف دست و سایه او انبوه باشد و میوه او بشبه خوشه انگور و خرما بود، و در این میوه منفعتی نباشد و در وقتی که صمغ از او آمدن گیرد آدمیان ازسایه او احتراز کنند. ( ترجمه صیدنه ابوریحان ).

ضبر. [ ض َ ] ( ع مص )فراهم آوردن اسب پایها را تا برجهد. || پشتاره کردن و یکجای نمودن کتابها. ( منتهی الارب ). دسته کردن کتاب و آنچه بدان ماند. ( تاج المصادر ). || بترتیب چیدن سنگها و بر هم نشانیدن. ( منتهی الارب ). بر هم نشاندن سنگ و جز آن. ( منتخب اللغات ).

ضبر. [ ض َ ب ِ ] ( ع اِ ) درخت چارمغز. ( منتهی الارب ). درخت گردکان. درخت گردو. درخت گوز. درخت جوز.

ضبر. [ ض ِب ِرر ] ( ع ص ) فرس ضِبِرّ؛ اسب جهنده. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) ( مهذب الاسماء ). || ( اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ). شیر درنده. ( منتخب اللغات ).

فرهنگ فارسی

فرس ضبر اسب جهنده

پیشنهاد کاربران

بپرس