ضباع

لغت نامه دهخدا

ضباع. [ ض ِ ] ( اِخ ) ( بطن الَ... ) موضعی است. ( منتهی الارب ). وادیی است در بلاد عرب. ( معجم البلدان ).

ضباع. [ ض ِ ] ( ع اِ ) ج ِ ضَبُع و ضَبْع. ( منتهی الارب ) : ضباع و سباع از خصب آن مراتع بفراخی رسیده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 394 ). در مأوای سباع و منزل ضباع در خواب غفلت رفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 159 ). ضباع با ثعالب مستأنس شده. ( جهانگشای جوینی ). || ( ص ) ضَبِعة. رجوع به ضَبِعة شود.

ضباع. [ ض ِ ] ( اِخ ) ستاره های بسیارند اسفل از بنات نعش. ( منتهی الارب ). ستارگانی که بر سر و منکبین و عصای صورت بقّار واقع است.

فرهنگ عمید

کفتارها.

پیشنهاد کاربران

بپرس