چرخ مرا بنده بود چون ازو
ایزد دادار بود ضامنم.
ناصرخسرو.
ای حجّت زمین خراسان بگوی بر راستی سخن که توئی ضامنش.
ناصرخسرو.
ای جهان را بمکرمت ضامن وی خرد را براستی داور.
مسعودسعد.
- امثال :ضامن را بدل ضامن گیرند. ( جامع التمثیل ).
مرده شوی ضامن بهشت و جهنم نیست .
تقبیل ؛ ضامن دادن ؛ تقبیل ، تقبّل العامل العمل ؛ ضامن داد عامل. ( منتهی الارب ). تقبّل ؛ ضامن گرفتن بر کار از کارکن. ( منتهی الارب ). || ( در اسلحه ناریّه ) جائی از تفنگ یا طپانچه و غیره که چون بندند گشاد تفنگ و طپانچه ممکن نباشد. || ناقه باردار. ج ، ضوامن. ( منتهی الارب ).