ضائع

لغت نامه دهخدا

ضائع. [ ءِ ] ( ع ص ) رجوع به ضایع شود.

ضائع. [ ءِ ] ( اِخ ) ابن الضائع. از نحویان مغرب است.

فرهنگ فارسی

۱ - تباه تلف . ۲ - بی فایده بیهوده بیثمر . ۳ - فرو گذاشته بی تیمار که کسی در فکر وی نباشد . ۴ - مهمل بیکار . ۵ - گم ۶ - گندیده ( تخم مرغ و مانند آن )
ابن الضائع از نحویان مغرب است

جدول کلمات

بی ثمر ، بیهوده

پیشنهاد کاربران

بپرس