صیمری
لغت نامه دهخدا
صیمری. [ص َ م َ ] ( اِخ ) حسن بن علی بن محمدبن جعفر صیمری ، مکنی به ابوعبداﷲ. یکی از فقها و از اصحاب ابوحنیفه است.از ابوبکر مفید و جز او روایت کند و از وی علی بن احمدبن ثابت بن خطیب روایت کند. مردی راستگو، بسیارخرد،نیکومعاشرت و عارف به حقوق اهل علم بود. بسال 463 هَ. ق. به بغداد درگذشت. ( معجم البلدان ذیل صیمره ). زرکلی نام او را حسین ضبط کرده است. ( الاعلام ص 254 ).
صیمری. [ ص َ م َ ] ( اِخ ) عبدالواحدبن حسین فقیه شافعی. وی به بصره سکونت جست و بمحضر قاضی ابوحامد مروزی حاضر گشت و مردمان از شهرها بسوی او رحلت میکردند. وی حافظ مذهب شافعی بود و در آن مذهب تصنیف نیکو کرد. ( معجم البلدان ذیل صیمره ).
صیمری. [ ص َ م َ ] ( اِخ ) محمدبن احمد، مکنی به ابی جعفر. وزیر معزالدوله دیلمی بود و بسال 339 هَ. ق. درگذشت. ( کامل ابن اثیر ص 191 ج 8 ).
صیمری. [ ص َ م َ ] ( اِخ ) محمدبن اسحاق بن ابراهیم ، مکنی به ابی العنبس. شاعری ادیب است و اثرهایی دارد و ندیم متوکل بود و تصانیفی هزل آمیز کرد، از آن جمله : تأخیر المعرفة است. بسال 275 هَ. ق. درگذشت. ( معجم البلدان ذیل صیمره ).
صیمری. [ ص َ م َ ] ( اِخ ) مفلح بن حسین. فاضلی فقیه بود و کتابها نوشت که از آن جمله : شرح الشرایع، شرح الموجز، مختصر الصحاح ، منتخب الخلاف و کتب دیگر است. معاصر شیخ علی کرکی و از شاگردان احمدبن فهد حلی است. ( از روضات الجنات ص 566 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید